×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

اخبار سایت

false
false
false

به گزارش تارنمای خبری تحلیلی بیدار دز، به مناسبت سی و هفتمین سالروز عروج ملکوتی شهیده عصمت پورانوری در حادثه بمباران پل قدیم و به مناسبت رونمایی از کتاب عصمت در دزفول، گفتگوی صمیمی بیدار دز با نویسنده ی این کتاب سرکار خانم سیده رقیه آذرنگ صورت گرفت. در ادامه بخش اول از این گفتگو را مطالعه نمایید:

– لطفا خودتان را معرفی کنید:

سیده رقیه آذرنگ هستم. متولد سال ۶۴ در شهر دزفول.  دانشجوی کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه قم.

خانواده من یک خانواده فرهنگی و مذهبی هستند. عموها و پدرم هنرمندند و این هنر در بین خانواده آذرنگ موروثی است و از اجدادمان به ما رسیده است. به این صورت که ترسیم تابلوها و خطاطی های مراسم ها و راهپیمایی های پرشور دوران انقلاب را در کنار دیگر هنرمندان شهر به عهده گرفتند و در دوران جنگ تحمیلی این هنر بیشتر از پیش شکوفا شد. البته در این راه مادربزرگ و پدربزرگم که در زمان قدیم خودش فرهنگی و معلم اکابر بود نیز حامی شان بودند. پدرم هم از اوایل تا اواخر دوران جنگ تحمیلی انتشارات امورتربیتی را به عهده گرفته بودند و این طور که ایشان و دوستانش برایم تعریف کرده اند تعداد زیادی از وصیتنامه های شهدا را به واسطه دستگاه تایپ ثبت می کرد و تا پاسی از شب در مکان فعلی اداره آموزش و پرورش مشغول این کار فرهنگی بود به این صورت که هر رزمنده ای خبر شهادتش منتشر می شد ایشان در صدد تایپ دفترچه وصیت نامه و تکثیر آن بودند.

بسیار خرسندم که دایی بنده حاج سید محمود آذرنگ نیز از جانبازان و آزادگان سرافراز دوران دفاع مقدس هستند که بعد از هشت سال و نیم اسارت به وطن بازگشتند و اکنون افتخار خانواده ما هستند.

– قصد دارید ادامه دهنده راه خانواده آذرنگ باشید؟

بله صد در صد، طبع هنریم حالت ژنتیکی دارد و این طبع را انشاالله در راه آرمان های انقلاب و شهدا ادامه خواهم داد.

– رشته تحصیلی شما چه بوده و اکنون چه هست؟

در دبیرستان رشته علوم انسانی را انتخاب کردم و در دانشگاه بخاطر علاقه شدیدی که به ادبیات داشتم در دانشگاه آزاد اسلامی واحد دزفول ادبیات فارسی خواندم و اکنون دانشجوی مقطع ارشد در دانشگاه دولتی قم هستم.

– رابطه تان با مطالعه چطور است؟

در دوران کودکی بخصوص ابتدایی پدرم کلی برایم کتاب داستان تهیه می کرد. مشوقم در مطالعه پدر و مادرم بودند. من این کتاب ها را هنوز دارم. یادم می آید کلاس پنجم که بودم، پدرم کتابخانه بزرگی داشت با طبقه هایی پر از کتاب، چهار پایه بلندی را زیرپا گذاشتم و کتاب های اصول کافی را برداشتم و یکی یکی خواندم، به قول معروف چون بچه ها دوست دارند مثل  بزرگترها باشند و من هم دوست داشتم مثل پدرم کتاب هایش را بخوانم، زمانی که به کلاس اول راهنمایی رفتم معلم دینی و معارف وقتی درس می داد من احکام را برایش توضیح میدادم؛ با تعجب می پرسید: چه کتابی خوانده ای؟ می گفتم: اصول کافی؛ با لبخند به من می گفت: دیگر نیازی نیست سر کلاس بیایی…

تمام انشاهایم در مورد شهدا بود. دوران ابتدایی در مدرسه شاهد درس خواندم و بیشتر دوستانم فرزندان شهدا بودند. فرزند شهید مهران زاده، حداددزفولی و… . همچنین در خانه ای زندگی می کردم که حرف شهدا فراوان بود. عمویم که نقاش بود چهره شهدا را نقاشی می کرد. صبح که از خواب بیدار می شدم چشم در چشم شهدا بودم. رابطه خاصی توانستم با آنها برقرار کنم.

– از سروده هایتان برایمان بگویید:

سرودن شعر در مورد اهل بیت (علیها ااسلام) را از نوجوانی شروع کردم، یادم هست اولین شعری که گفتم در مورد حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود و روز عاشورا، که حضرت زهرا (سلام الله علیها) بالای سر شهداست.

در همان روزها رفتم و شعر را برای پدربزرگم خواندم، پرسید: شعر مال چه کسی است؟ گفتم: خودم. گفت: پیش من هدیه داری. چون ایشان حافظ قرآن هم بودند و در ادبیات تبحر خاصی داشتند؛ بعنوان هدیه قرآن بزرگی را که خودش از روی آن می خواند با دست خط زیبایش آن را امضا کرد و به من داد.

و این اولین هدیه مسیر ادبی من شد و به قول معروف مرا بیمه کرد و گام هایم را استوار نمود.

– چرا شعر در مورد امام حسین (علیه السلام)؟

نمی دانم! شاید چون اسمم سیده رقیه بود‌‌ و تاثیرش را در وجودم حس می کردم. دوران کودکی در ماه محرم و مراسم روز عاشورا ساعت ۵ صبح بالای سر پدرم بیدار می ماندم تا من را به هیئت ببرد‌، پدرم میگفت: خسته می شوی. اما من می رفتم، خسته هم که می شدم حرف نمی زدم. پدرم دوران ابتدایی خیلی من را به مساجد و هیئت ها می برد. نوای مداحان مسجد جامع هنوز در گوشم هست.

– نویسندگی را از چه زمانی شروع کردید؟

به طور رسمی از کتاب عصمت شروع شد. ولی قبل از آن اشعاری گفتم برای سرود مدارس. وقتی شعر می گفتم به آقای دکتر سنگری اطلاع می دادم و ایشان هم می گفتند: خانم آذرنگ شعر جدید دارید؟ و از جناب دکتر تاییدیه اشعارم را می گرفتم. گاهی یک بیت من می گفتم و بیت بعدی را دکتر تکمیل می کرد:

ما با ولایت الفتی دیرینه داریم

حق را هماره همدم و آیینه داریم

ما پیروان مکتب روح خداییم

دلدادگان عاشق کرب و بلاییم

از نسل بهمن ها و عاشورا سرشتیم

اهل صفا، اهل خدا، اهل بهشتیم

ما پیروان رهبر آن بام بلندیم

همچون دماوندیم و البرز و سهندیم

– کتاب شعر هم نوشته اید؟

کتاب شعرم آماده است ولی به پیشنهاد دکترسنگری که همیشه امینانه به من مشورت دادند فعلا صبر کردم. اشعارم از امام حسین (علیه السلام) و زمینه ملی ، مذهبی و مدافعین حرم هستند.

رسم ما از جنگ رمز نهضت آزادگی است

مثل ثارالله سر دادن برای بندگی است

راه ورسم ما همیشه در مسیر کربلاست

با بصیرت جایمان تا کهکشان ها تاخداست

این آخرین شعرم بوده که سخنان ارزشمند مقام معظم رهبری را به شعر در آوردم و تمامی ابیات شعر از سخنان حضرت آقا می باشد. یکی از مدارس شعر را خواندند و مقام دوم را در بخش سرود کسب کردند.

یک شعر هم در مورد حضرت رقیه (سلام الله علیها) برای یکی از هیئت های عزاداری سرودم که هنوز هم آن را بعد از چند سال در روز عاشورا می خوانند.

از زمانی که شعر سرودم و به دست چند مداح می رسید پدرم همیشه اسمم را نمی نوشت و دوست داشت گمنام باشم. وقتی جریان کتاب عصمت پیش آمد به پدرم که از ایشان به عنوان معلم روح و جانم یاد می کنم گفتم این کار دستگاه امام حسین (علیه السلام) است بلاخره نوشته هایم تایید شد.

عاشق این راه و شور قلمش هستم تا جان در بدن دارم ادامه خواهم داد.

–  سوژه هایی که برای نوشتن دارید چطور انتخاب می کنید؟

سوژه هایم را معمولا از بین تعداد زیادی سوژه در یک موضوع انتخاب می کنم و بیشترین سعی بنده در معرفی گمنام ترین افرادی هستند که در دوران دفاع مقدس نیز شاخص بودند و اکنون کسی از آنان خبری ندارد و اگر معرفی شوند باز در زمره شاخصه ها و مولفه ها قرار می گیرند. پس رنگ سالها سوژه های ارزشی را از بین نمی برد آنها در مقاطعی تکرار خواهند شد.

انتخاب سوژه کار راحتی نیست اما مطالعه خاطرات و گفتگو با افراد آگاه تنها راه حل صورت مسئله انتخاب های نهایی بنده است.

– آمادگی لازم را برای نوشتن در عرصه دفاع مقدس را داشتید؟

باور داشتم که استعدادش را دارم ولی جرات نداشتم و این جرات را شهید عصمت به من داد و استعدادم را رسماً شکوفا نمود. به طوری که نوشتن من به کتاب عصمت بسنده نشد در کنارش متن و نوشته های ادبی را به صورت تخصصی ادامه دادم و حتی در حرم مطهر امام راحل به پیشنهاد سازمان مشارکت زنان در دفاع مقدس متن های ادبی ام را در جمع کثیر خواهران بسیجی، فعالین جنگ، همسران شهدای دوران دفاع مقدس و خانواده و همسران شهدای مدافعین حرم و جمعی از مسئولین اجرا نمودم.

– رتبه ای هم در این راه کسب کرده اید؟

در جشنواره ملی اسوه های صبر و مقاومت در بخش مقاله مقام دوم کشور را کسب نمودم؛ که در این مقاله به اهم مولفه های سبک زندگی جهادی زنان در دوران دفاع مقدس پرداخته ام.

– از عصمت برایمان بگویید:

مطالب کتاب عصمت اول قرار نبود کتاب شود و کسی هم به من سفارش کتاب نداده بود، قرار بود من یک برشور برای جایی بنویسم و قبل از آن هم خود شهید خودش را به گونه ای به من معرفی کرده بود و برای اولین بار که گفتند از شهدای زن بنویسید و اسامی شهدای زن را اعلام کردند گفتم: شهید عصمت پور انوری کیست؟ و نحوه ی آشنایی که در مقدمه کتاب عصمت گفتم از اینجا کلید زده شد.

وقتی پای کار رفتم و شروع به نوشتن کردم قلم خودش می رفت، یک صفحه دو صفحه سه صفحه صد صفحه و بالاتر، خودم جلوی قلم را می گرفتم، انگار داشت پرواز می کرد. شاید در تصور هم نگنجد، یکبار قلم را روی جزوه گرفتم و گفتم: بمان دیگر نمی توانم بنویسم. آنقدر در بطن قضیه عصمت رفتم که دوست نداشتم روز تمام شود.

– روال چاپ کتاب به چه شکل رقم خورد؟

در دزفول به ارگان هایی مختلف رفتم و درخواست کردم و نامه زدم. کتاب عصمت در ابتدا به صورت جزوه بود و کار تمام شده بود، می خواستم کسی پیدا شود که چاپش کند؛ شاید بودجه نبود یا کسی تمایل نداشت یا کار خود شهید بود. حدود یک سال و نیم پیگیر بودم. دیگر خسته شده بودم، یک روز رفتم جزوه را سر مزار شهید عصمت گذاشتم  و گفتم: من کاری را که خواستی در حد توانم انجام دادم بقیه اش با خودت. این را هم سر مزارت می گذارم و می روم. دو قدم از کنار مزار آن­طرف تر رفتم انگار کسی مرا برگرداند؛ جزوه را جمع کردم و به خانه برگشتم.

ساعت دو بعدظهر داشتم به کتابی نگاه می کردم و با خودم می گفتم خوشبحالشان چاپ شده، کاش کتاب من هم چاپ می شد. با زل زدن به تصاویر شهید خطاب به او گفتم: عصمت باید یک همکاری میکردی. تا این را گفتم چشمم به اسمی در کتاب خورد و از پدرم پرسیدم: این خانم را میشناسید؟ گفت: این خانم سی و خورده ای سال پیش یکی از فعالین جبهه و جنگ بودند، ولی بعد از جنگ از او خبری نداریم.

به واسطه ای شماره تلفن ایشان را گیر آوردم. همان روز با خانم شریفی (خانمی که در این گفتگو در کنار خانم آذرنگ هستند) تماس گرفتم و حدود دو ساعت تلفنی صحبت کردیم. با خودم گفتم چون از فعالین جنگ هستند و اگر دوست عصمت بودند، به من کمک کند به مطالب کتاب اضافه کنم.

بدون هیچ اطلاعی که ایشان می تواند در چاپ کتاب کمکم کند یا نه، همه چیز را برای ایشان توضیح دادم و در آخر ایشان گفتند: اگر بگویم این کتاب چاپ می شود چکار می کنی؟ از ناباوری خیلی گریه کردم. و اینگونه بود که عصمت به تهران پرواز کرد. من به واسطه ایشان به بنیاد حفظ آثار و نشر دفاع مقدس و سازمان مشارکت زنان در دفاع مقدس کشور معرفی شدم.

با ریاست سازمان زنان در دفاع مقدس در مورد کتاب عصمت و سوژه اش که صحبت کردیم ریاست این سازمان سرکار خانم دکتر مجتهد زاده بی نهایت با ما همکاری کردند و می گفتند: این سوژه ی خیلی خوبی هست و من در کشور هنوز نشنیدم “مردانی لباس رزم بر تن، همسران جوان خویش را به خاک بسپارند، معمولا زنان منتظرند که خبر شهادت شوهرهایشان را از جبهه بشنوند و این قضیه کاملا عکس است.

ایشان با تعجب پرسیدند چرا تا کنون به فکر چاپش نیفتادید؟ بلافاصله با همکارانشان تماس گرفتند و و دستور فوری چاپ کتاب عصمت توسط ایشان صادر شد. کارهای کتاب عصمت یک پروسه بسیار طولانی داشت، اما به لطف شهیده عصمت در مدت کوتاهی حل می شد.

طرح جلدش را خواهرم سیده نرجس آذرنگ طراحی کرد‌. حدود یک سال و نیم طرح می دادیم تا طرح آخر که هفتمین طرح بود و به واسطه خود شهید که پیغام داد در دقایقی طراحی شد. واقعیتی که روی پل اتفاق افتاد و نحوه ی شهادت شهید عصمت که هیچ عکسی از آن موجود نیست و این طرح دارد شرح اتفاق را به تصویر می کشد و خانمی فانوس بدست که راوی کتاب است.

کتاب که چاپ شد برای اولین بار در نمایشگاه کتاب دفاع مقدس مصلی تهران با حضور مسئولین رونمایی شد. وقتی صدای مرا در سالن نمایشگاه پخش کردند، خانمی با حالت گریه آمد و با لهجه دزفولی گفت: خدا من را بکشد، عصمت دوست من بود چرا برای نوشتن کتابش طرف من نیامد!؟ در روز شهادتش برای آخرین بار در لحظاتی که هر کسی به طرفی می دوید من متوجه شدم عصمت پیچیده در چادرش روی پل افتاده است… خانم آذرنگ چرا نیامدید با من مصاحبه بگیرید؟! من آخرین نفری بودم که پیکر عصمت را در آمبولانس گذاشتم. حالا من باید در تهران متوجه چاپ کتاب عصمت شوم. کار نیمه تمام ما را شما تمام کردید، ما که دوستان عصمت بودیم سعادت نداشتیم انجام دهیم.

ادامه دارد…

لینک کوتاه: http://bidardez.ir/?p=3021

true
true
false
true

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

√ کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
√ آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد