×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

اخبار سایت

false
false
false

سرویس فرهنگی بیدار دز- به مناسبت چهارم خرداد، روز مقاومت و پایداری-دزفول رسانه بیدار دز گفتگویی با خانم فروزان مخدوم مسئول بسیج جامعه زنان ناحیه دزفول داشته ایم. ایشان در دوران دفاع مقدس در بسیج با همکاری سایر خانم های دزفولی زیر حملات وحشیانه موشکی و توپخانه ای رژیم بعثی عراق و حامیان مستکبرش در شهر دزفول ماندند و از جبهه های حق علیه باطل پشتیبانی کردند. در ادامه شما را به مطالعه این گفتگو دعوت می کنیم:

 

لطفا خودتان را معرفی بفرمایید و از روزهای مقاومت و پایداری مردم دزفول برای ما تعریف کنید.

فروزان مخدوم هستم و درحال‌حاضر مسئول بسیج جامعه زنان ناحیه دزفول می باشم. بنده از روز اولی که پا در بسیج گذاشتم خودم را بسیجی می‌دانستم و الان هم همان بسیجی هستم. دوران انقلاب سنم پایین بود حدود ۱۰ ساله بودم و در فعالیت‌های انقلاب شرکت نداشتم، ولی از سال ۵۹ که جنگ شروع شد وارد بسیج شدم. سال تحصیلی ۶۰-۵۹ مدارس در خوزستان به‌خاطر جنگ تعطیل شدند و مدارس دزفول هم اینطور بودند. مدرسه نمی‌رفتیم و دوست داشتیم یک‌جایی فعالیت وکمک کنیم. در آبان ماه۵۹ به همراه تعدادی ازدوستان عضو بسیج خواهران شدیم و در کلاس‌های آموزش‌های نظامی و عقیدتی شرکت کردیم، اما به دلیل سن پایین در بعضی از برنامه ها مثل میدان تیر نمی‌توانستیم شرکت کنیم و تا اوایل سال۶۲ بصورت مقطعی به بسیج می‌رفتیم و بیشتر در منزل خودمان که تقریبا یک ستاد پشتیبانی بود مشغول می‌شدیم. این ستادها پشت جبهه برای کمک به رزمندگان تشکیل می‌شدند و خانم‌های ستادهای پشتیبانی همان خانم های خانه داری بودند که دوست داشتند در خانه‌هایشان فعالیت داشته باشند وخانه هایشان تبدیل به ستاد پشیبانی شده بود. مثلاً یکی از خانم‌ها در منزل شان با همکاری سایر خانم ها سبزی پاک می‌کردند. در واقع منزل شان محل استقرار سبزی ها بود! کامیونی پر از سبزی در منزل ایشان خالی می شد و این خانم سبزی‌ها را بین همسایه‌ها تقسیم می‌کرد. سبزی‌ها را شسته و می‌پختند و به آشپزخانه‌ی سپاه تحویل می‌دادند و از آن‌جا برای آشپزخانه‌های پشت جبهه‌ها فرستاده می‌شدند و برای رزمندگان غذا درست می‌کردند. گاهی در ستادها قند می‌آوردند، می‌شکستند و بسته‌بندی می‌کردند. اوایل کامیون ظرف می‌آورد و خانم‌ها در خانه‌ها ظرف‌ها را می‌شستند. گاهی هویچ و سیب می‌آوردند و خانم‌ها مربا درست می کردند. درسال های شاید ۶۵ یا ۶۶ هر ستاد پشتیبانی( منزل خانم‌های فعال در امور پشتیبانی) مخصوص کاری بود؛ مثلا خانه ما فقط محل تمیز کردن سبزی بود، یا منزل یکی از خانم‌ها محل شستن پتوهای رزمندگان بود و یا منزل شهید کیانی که خانه بزرگی داشتند و خالی بود محل پخت کلوچه شده بود.

مهر ماه سال۶۰ که مدارس باز شدند، صبح مدرسه می رفتیم، گاهی که درس نداشتیم بعدازظهرها به بسیج می‌رفتیم. فصل امتحان‌ها که شروع می‌شد کلا بسیج نمی‌رفتیم، اما بعد از امتحانات نبودمان را جبران می‌کردیم. گاهی اوقات صبح‌ها خانم‌های خیاط لباس‌های رزمندگان را برش می‌زدند و بعدازظهرها می‌رفتیم برش‌های آماده‌شده را می‌دوختیم؛ گاهی اوقات شبانه روزی کار می کردیم.

اغلب اوقات در بسیج خواهران زیارت عاشورا، دعای توسل و دعای کمیل برگزار می‌شد. دعای کمیل بعد از انقلاب در مسجد جامع برگزار می‌شد، در زمان جنگ هم همچنان پابرجا بود. همراه با خانم‌های همسایه به‌صورت گروهی و فانوس به دست شب‌های جمعه به دعای کمیل می‌رفتیم. مسافت منزل مان تا مسجد جامع حدوداً نیم‌ساعت بود (سال‌های اول جنگ تحمیلی شب‌ها به‌خاطر بمباران برق شهر قطع می‌شد). با وجود تاریکی و این‌که هر لحظه شهر در معرض اصابت توپ و موشک بود، اما هیچ ترسی را احساس نمی‌کردیم و احساس امنیت داشتیم و گاهی اوقات که دعای کمیل طول می کشید تا ساعت دوازده و نیم شب به خانه برمی‌گشتیم؛ اصلا احساس ناامنی نداشتیم.

دزفول تا عملیات فتح‌المبین در تیررس توپخانه‌های عراق از سمت فتح‌المبین و فکه بود، گاهی اوقات سال۵۹ می‌نشستیم و توپ‌ها را می‌شمردیم. گاهی در طول روز بیش از۱۰۰ توپ به دزفول اصابت می‌کرد. بعد از عملیات فتح‌المبین که در تیررس توپ نبودیم، هفته‌ای دو سه بار سهمیه موشک داشتیم. موشک‌ها را معمولاً شب می‌زدند. در زمان موشک‌باران با توجه به این‌که دو برادر و دامادمان در جبهه بودند، هیچ‌وقت هیچ کدام از اعضای خانواده‌مان رغبتی برای این‌که از شهر خارج شویم را نداشتیم؛ و یک دلیل دیگر ‌که دوست نداشتیم از شهر خارج شویم، کمک به ستادهای پشتیبانی بود. فقط یک‌بار از شهر به مدت یک هفته خارج شدیم و به یکی از شهرک‌های حومه شهر رفتیم که آن‌جا یک بار در مسیر جاده شهرک بمباران هوایی شد و دوباره به شهر برگشتیم.

یکی از همسایه ها می‌گفت وقتی موشک باران می کنند از دو طریق می‌توانید بفهمید موشک به کجا اصابت کرده است: اگر صدای زوزه شنیدی موشک نزدیک شما نیست؛ اما اگر یک‌دفعه یک باد داغ آمد و هیچ صدایی نشنیدید، موشک به ‌نزدیک خانه‌ی شما اصابت کرده‌است. در حیاط خانه‌مان یک زیر زمین داشتیم که شب‌ها معمولا بعداز نماز و شام به آنجا می‌رفتیم. در سال ۶۴ یک بار که منتظر خواهر و برادرم بودم تا به زیرزمین برویم، درآن سکوت شب، ناگهان صدای زوزه ای شنیدم، نفسم حبس شد و بی‌حرکت مانده بودم، به صحبت‌های خانم همسایه مان درمورد زوزه موشک فکر می‌کردم. با خودم می گفتم: الان هست که صدای انفجار بیاید؛ ناگهان صدای برادرم را شنیدم که گفت: کامیون عجب صدایی دارد، شبیه زوزه موشک هست! آن موقع بود که من یک‌نفس راحت کشیدم (باتوجه به این‌که شب‌ها تاریک بود و ماشین‌ها مجبور بودند بدون نور حرکت کنند ماشین سنگینی که می‌خواست از خیابان که یک مقدار شیب هم داشت بگذرد صدای زوزه می‌آمد و من اشتباهی فکر کرده بودم صدای موشک هست و الان موشک به جایی برخورد می‌کند).

سال۶۴ دیپلم گرفتم و کنکور شرکت کردم، اما قبول نشدم. با دوستان تصمیم گرفتیم به کتابخانه برویم و برای کنکور درس بخوانیم. وقتی به کتابخانه می‌رفتیم، تمام فکر و ذهن مان در بسیج بود، هم بسیج می رفتیم و هم درستادهای پشتیبانی فعالیت می‌کردیم، لذا در مطالب درسی دقت لازم را نداشتیم و کنکور قبول نمی‌شدیم. سال ۶۸ دوباره کنکور دادیم و دانشگاه قبول شدیم؛ من رشته پرستاری قبول شدم ودوستانم دبیری. هروقت از دانشگاه برمی‌گشتیم بازهم به بسیج می‌رفتیم. خانه اول مان بسیج بود و خانه دوم مان خانه پدرمان بود! بعد از تمام شدن درس هم برای گذراندن طرح در بیمارستان مشغول به کار شدم، شب ها را شیفت می گرفتم و روزها به بسیج می آمدم.

ماه‌ رمضان در دوران دفاع مقدس صبح به بسیج می‌رفتیم و گاهی اوقات هم کار به خانه می‌آوردیم مثلا باند و گاز و پنبه به منزل می‌آوردیم و بسته بندی برای استریل کردن آماده می‌کردیم. از ابتدای تاسیس بسیج خواهران در دزفول در ماه مبارک رمضان مراسم احیای شب بیست وسوم برگزار می‌شد که تاکنون هم برقرار بوده و فقط به دلیل شرایط کرونایی برگزار نشده است.
از طرفی نمی شود گفت کرونا یک که ویروس طبیعی آمده مثل ویروس سرماخوردگی، به‌نظر می‌رسد این ویروس را می‌خواستند بندازند به جان جمهوری اسلامی که آن را از پا درآورند اما برنامه‌ریزی‌هایشان به‌هم خورد و همه دنیا را گرفتار کرد. فرق کرونا با زمان جنگ این است که کرونا را نمی‌بینیم که از بین ببریم اما آن موقع دشمن را می‌دیدیم و رودررو می‌توانستیم جنگ کنیم عملیات کنیم و آن‌ها را به عقب برانیم. جا دارد که از مدافعان سلامت در ایام کرونا که با تمام وجود تشکروقدردانی کنیم که آنها هم چون رزمندگان دفاع مقدس با ازخودگذشتگی در بیمارستان‌ها مشغول مداوای بیماران کرونایی بودند.

شباهت شرایط اقتصادی الان با زمان جنگ همدلی مردم هست مخصوصاً اوایل کرونا که همه‌جوره مردم کمک می‌کردند و سریع کارگاه‌های ماسک دوزی را راه‌اندازی کردند و خانم‌ها چرخ‌های خیاطی خودشان را به کارگاه‌ها می‌آوردند ماسک می‌دوختند یا مثلاً به فرمان حضرت آقا کمک‌های مؤمنانه در مناسبت های مختلف جمع‌آوری می‌شود. بعضی از خانواده ها برای تامین مایحتاج زندگی خودشان هم مشکل داشتند اما حتی شده با دو کیلو برنج یا دو بسته ماکارونی کمک می کردند. وضعیت اقتصادی و گرانی زمان جنگ خوب نبود، چون هنوز خیلی از انقلاب نگذشته بود تحریم‌های ابرقدرت های آن زمان هم بود و جنگ تحمیلی را هم داشتیم وضعیت اقتصادی در هر زمانی مشکلاتی دارد، در زمان جنگ هم بعضی از مواد غذای کوپنی بودند مثل روغن، برنج و… و همان صف هایی که الان برای مرغ هست آن موقع برای برنج بود اما با این تفاوت که آن زمان هنوز انقلاب خوب پا نگرفته بود تحریم‌ها بودن جنگ بود مشکلات اقتصادی بود و مشکلات تا حدی قابل‌قبول بودند ولی الان نه این‌جور نیست مملکت خودش منابع دارد کارخانه دارد چرا باید کارخانه‌هایش بخوابند خوب این از کم‌کاری مسئولین است و از عدم برنامه‌ریزی آن‌هاست نداشتن مدیریت مناسب! الان هم اگر مردم پشت خودشان نباشند و کمک به خودشان نکنند و دلگرم به سخنان حضرت آقا نباشند هیچ کس برایشان کاری نمی‌کند.

سخن آخر من با جوانان است؛ بهترین زمان زندگی ما همان نوجوانی و جوانی در دفاع مقدس بود و همین‌طور اگر بروید و زندگی‌نامه شهدا را نگاه کنید و بخوانید اکثراً جوان بودند و جوانی‌شان در زمان جنگ بود جوان امروزی باید جوانان دفاع مقدس را الگوی خودش بگیرد و مثل آن جوانان پشتیبان ولایت‌فقیه باشند و از جوانی خودشان خوب استفاده کنند هم به‌لحاظ معنوی و هم به لحاظ مادی.

با تشکر از شما که وقت شریفتان را در اختیار ما گذاشتید

لینک کوتاه: http://bidardez.ir/?p=4533

true
true
false
true

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

√ کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
√ آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد