×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

اخبار سایت

false
false
false

همسر شهید: وقتی که حاج حمید شب به خانه آمد گفت: درست است امسال نمی توانم شما را به مسافرت ببرم ولی تهران‌گردی که می توانیم برویم

به گزارش بیدار دز به نقل از خبرگزاری رجا، پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت سپاه پاسداران اهواز درآمد و بعد از آن در واحد اطلاعات و تحقیقات سپاه مشغول خدمت شد. با شروع جنگ تحمیلی مسئول هماهنگی اطلاعات سپاه سوسنگرد شد. در سال ۱۳۶۱ به عنوان فرمانده سپاه حمیدیه منصوب شد و  از سال ۱۳۶۲ به مدت یک سال فرماندهی سپاه شادگان را از طرف فرماندهی منطقه ۸ بر عهده گرفت. بعد از آن بنا به ضرورت جنگ تحمیلی وارد قرارگاه رمضان (ستاد جنگ های نامنظم سپاه ) در جنوب شد. در سال ۱۳۷۳ وارد دانشکده افسری (فرماندهی ـ ستاد) شد. در سال ۱۳۷۵ فرماندهی قرارگاه فجر رمضان در جنوب را به عهده گرفت تا  در سال ۱۳۷۹ به قرارگاه مرکزی رمضان منتقل شد. در سال ۱۳۹۱ از سپاه بازنشسته  و به  سازمان بسیج رفت. ایشان سرانجام در ششم دی ماه سال ۱۳۹۳ در منطقه عمومی سامرا- در شهر بلد – طی عملیات دفاع از حرمین عسگریین به شهادت رسید. مردم بلد به  نشانه علاقه  به این شهید، یادمانی در محل شهادت ایشان ساختند تا نام و یاد فداکاریش از خاطر نرود

 پدر ایشان، نصرالله تقوی‌فر در سال ۱۳۶۲ در عملیات خیبر و برادر کوچکش در سال ۱۳۶۴ در عملیات والفجر ۸ به شهادت رسیدند. شهید تقوی‌فر نیز در سال ۱۳۷۲ با انداختن نارنجک به خانه‌اش مورد سوء قصد قرار گرفت که به طور معجزه‌آسایی از آن حادثه جان به در برد. شهیدانی همچون شهید غلامحسین افشردی (حسن باقری)، شهید مهدی زین الدین، شهید علی هاشمی، شهید اسماعیل دقایقی، شهید غیوراصلی و… از دوستان و همکاران ایشان در دوران هشت سال دفاع مقدس بودند.

 شهید حاج حمید تقوی فر از پیشگامان سپاه بدر بود. پس از اشغال بخشی از عراق توسط گروه تروریستی داعش با وجود بازنشسته بودن به عنوان مشاور نظامی به کمک مجاهدان و مردم عراق رفت. ایشان به دلیل تسلط به زبان عربی و آشنایی به موقعیت جغرافیایی کشور عراق  مورد استقبال مجاهدین عراقی قرار گرفت. سپاه پاسداران با آگاهی از مهارت  و نفوذ ایشان در میان مردم عراق  ایشان را به عنوان مستشار نظامی در عراق به کار گرفت. برپایی طرح سفیران عاشورایی در سازمان بسیج مستضعفین که پیرو آن بسیجیان، پیاده روی میلیونی اربعین سال پیش را بدون هیچ مشکلی انجام دادند، از زحمات شهید تقوی‌فر بود. با توجه به اینکه مسیر پیاده روی زوار اربعین از میان عشایر عبور می کرد ایشان با رایزنی با شیوخ قبایل منطقه، امنیت زوار اباعبدالله(ع) را از مرز ایران تا عتبات عالیات و بالعکس تأمین کرد. وی با به عقب راندن گروهک تروریستی داعش از سرزمین کربلا به «جرف الصخر»در شمال غرب بغداد، حرامیان داعش را مشغول کرد تا زوار بتوانند به سلامت پیاده روی اربعین را به پایان برسانند. عقب راندن داعشیان از حله  نیز از دیگر اقدام‌های ایشان بود. شهید حاج حمید تقوی فر سرانجام در ۶ دی ماه ۱۳۹۳ در دفاع از محور سامرا به مولایش امیرالمؤمنین علیه‌السلام پیوست.

همسر شهید :  ۱۵سال بیشتر نداشتم و سرگرم بازی های کودکانه، یک روز خسرو برادرم گفت : پری حمید پسر خاله مان از تو خوشش می آید و می خواهد به خواستگاری ات بیاید، نمی دانم چه حسی بود داشتم، خوشحالی، حجب و حیا، ولی هرچه بود همراه با نگرانی های مخالفت های پدرم بود. چون پدرم نظرش بر این بود من هنوز بزرگ نشده ام ، چه طور می توانم یک زندگی را جمع کنم و به طور مستقل زندگی کنم. شب خواستگاری پدرم به حاج حمید گفت : پری لباسهایش را مادرش می شوید، کیف مدرسه اش را مادرش جمع می کند، چه طور می خواهد بیاید خانه تو و خانه داری کند؟ حاج حمید گفت : اگر مشکل لباس یا کار منزل است من خودم انجام می دهم. و من همسر حاج حمید شدم. امروز همسر حاج حمید خاطراتی از نو شدن سال های زندگی شان را برای خبرگزاری رجا روایت کرده اند.

* به من اطلاع داده بودند که حاج حمید شب عید از جبهه به خانه می آید من هم زودتر از همیشه از ستاد مقاومت به کیانپارس رفتم و مشغول کارهای خانه از جمله خرید و پختن شام شب عید شدم همه چیز آماده شده بود ولی از آمدن حاج حمید خبری نبود.سفره را پهن کردم قابلمه غذا رو کنار سفره گذاشتم حتی ماهیتابه که ماهی شب عید را سرخ کرده بودم هم کنار سفره گذاشتم.مریم دخترمان به خواب رفته بود من هم کنار سفره منتظر آمدن حاج حمید نشسته بودم و چشمان خود را به در دوخته بودم حتی با دقت به صداهایی که می آمد گوش میدادم به امید اینکه خبری از آمدن حاج حمید بشود. ناگهان با صدای اذان صبح از خواب پریدم نگاهی به اطراف کردم سفره پهن بود و حاج حمید هم نیامده بود و من هم نشسته کنار سفره به خواب رفته بودم .بعد از خواندن نماز صبح در حالی که از آمدن حاج حمید نا امید شده بودم به رختخواب رفتم هنوز چشمانم گرم نشده بود که صدای حاج حمید را شنیدم که گفت: سلام بیداری؟ بلافاصله از جایم بلند شدم و سلام کردم و پرسیدم چرا دیشب نیامدی؟ گفت: خیلی سعی کردم خودم را برسانم ولی متاسفانه موفق نشدم در عوض الان میخواهم شما را یک جایی ببرم .آن روز من و مریم فرزندمان که نوزادی بیش نبود همراه حاج حمید به شهر سوسنگرد رفتیم. یادم هست که صدای تیراندازی و خمپاره را میشنیدم دوستان حاج حمید از جمله شهید زین الدین وقتی من و مریم را دیدند با تعجب از حاج حمید میپرسیدند چرا خانواده را آوردی؟ و حاج حمید با خنده میگفت: کوچکترین نیروی ایرانی مریم من هست….*

** موسم راهیان نور در عید نوروز بود ، حاج حمید هم که مرد آن روزها بود. برای تجدید خاطره با اون مکان های مقدس و پر خاطره و یاران سفر کرده ش و برای اینکه بچه ها را هم با آنها آشنا کند . ما را همراه خودش به مناطق راهیان نور برد . بعد از کلی گشت و گذار در جبهه ها وقتی قصد برگشت کردیم ، سر راه در تاریکی شب توی جاده یک ماشین دیدیم که کنار جاده نگه داشته بود و مردی کنار ماشین ایستاده بود و ، همه ی ماشین ها با سرعت از کنارش میگذشتند و هیچ کس حاضر نبود در آن شب به کسی کمک کند.  حاج حمید گفت : بهتره برای این بنده خدا نگه داریم ببینیم مشکل ش چی هست؟ بچه‌ها  گفتند بابا شب خطرناک است و اعتمادی نیست . حاج حمید گفت : ولی نمیشود به این دلیل بی خیال مشکلات و گرفتاری  مردم باشیم بعد از گفتن این سخنان ازماشین پیاده شد وبه سمت آن مرد غریبه کنار جاده رفت . مدتی گذشت.  من هم به دنبال حاج حمید رفتم. حاج حمید را دیدم در حالیکه  بنزین را در باک  ماشین شان می ریخت  به آنها تعارف میکرد  که اگر جایی را ندارید بروید همراه ما بیایید و مهمان ما باشید . وقتی به ماشین خودمان  برگشتیم. حاج حمید به بچه‌ها گفت : آن مرد مسافر راهیان نور بوده که همراه خانواده اش سفر میکرده  و به خاطر تمام کردن بنزین در راه مانده بودند . حاج حمید معتقد بودکه نباید به همه چیز و همه کس بی اعتماد باشیم و به این دلیل، توجیهی برای انجام ندادن کار خیر پیدا کنیم احتیاط لازمه، ولی نیت و ظن خوب هم در کارها  خیلی تاثیر دارد و مهم هست و باید سر لوحه ی همه ی کارهای ما باشد.**

*** از وقتی بچه ها کوچک بودند حاج حمید همیشه صبح روز سال نو ما را به گلزار شهدا میبرد. و ما همیشه سال نو را با یاد شهدا و زیارت اهل قبور شروع می کردیم و معمولاً به اهواز سفر می کردیم و البته بعضی سالها هم به مشهد می رفتیم.  ولی این برای وقت هایی بود که حاج حمید ماموریت نبود. بعضی عید نوروز ها حاج حمید  ماموریت داشت و نمی توانست در کنار ما باشد . ولی بعضی وقتها ایام  نوروز را حاج حمید  محل کارشان  باید می ماندند و ما هم در خانه می ماندیم و امکان سفر نوروزی نداشتیم ولی درعوض حاج حمید مانند روزهای معمولی عصرها به خانه می آمد. یادم  یک سال ایام نوروز را که در تهران مانده بودیم،  بعد از ظهرها که تلویزیون  به مناسبت عید نوروز فیلم پخش می کرد ، حاج حمید به همراه بچه‌ها  فیلم سینمایی را تا آخرتماشامی کرد . حاج حمید به خاطر مشغله کاری  معمولاً فقط اخبار را پیگیری میکرد . آن سال عید با اینکه در خانه مانده بودیم و به مسافرتی هم نرفتیم ولی خیلی به بچه‌ها  خوش گذشت  وقتی که حاج حمید  شب به خانه آمد بلیط  تور نوروزی  آورد و  گفت : درست است امسال نمی توانم شما را به مسافرت ببرم  ولی شما در خانه نمانید و حداقل از تورهای تهرانگردی که به مناسبت عید نوروز شهرداری تهران گذاشته استفاده کنید.***

 **** عیدنوروز سال نودویک  بود که از طرف سپاه برای فرماندهان سپاه زیارت امام رضا( ع) برنامه‌ریزی کرده بودند و ما به مشهد رفتیم . قرار شد با قطار برویم، به راه آهن رفتیم که فهمیدیم با قطارهای چهار تخته قرار است به مشهد برویم، در راه آهن بقیه ی دوستان حاج حمید و آیت الله حایری شیرازی را دیدیم که آنها هم قرار بود با ما به مشهد بیایند ، حاج حمید پیش ایشان رفت و سلام و احوالپرسی کرد . وقتی به راه آهن مشهد رسیدیم یک ون آمد تا همه را به هتل ببرد ، خانواده ها سوار ون شدند که به ما گفتند: شما بیایید با یک پژو بروید ، بعدها  متوجه شدیم که بعضی ها اعتراض کردند که چرا خانواده ی حاج حمید را با ماشین شخصی بردید. و البته فهمیدیم که بعضی ها با هواپیما به مشهد آمدند . چون چند هتل برای اقامت در نظر گرفته بودند آیت الله حائری شیرازی به هتل فانوس رفته بود و ما به همراه دیگران به هتل دیگری رفتیم که مدتی در آنجا بودیم که دوباره تصمیم گرفتند جای ما را عوض کنند و حاج حمید از آنها خواست که او را در هتل ساده ایی بگذارند . بالاخره عده ایی را به هتل  خوبی بود بردند و ما و چند نفر دیگر را هم به یک هتل ساده بردند. اعتراض ها همچنان به راه بود آقای قاسم سلیمانی هم همراه ما به مشهد  آمده بود .موقع برگشتن کسانی که با هواپیما آمده بودند حالا با قطار قرار شد برگردند اما ما همچنان دوباره همانند رفتن با قطار هم برگشتیم.****

لینک کوتاه: http://bidardez.ir/?p=95

true
true
false
true

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

√ کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
√ آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد