بیدار دز، چشمان بیدار پایتخت مقاومت ایران اسلامی

چهارشنبه / ۳۰ آبان / ۱۴۰۳ Wednesday / 20 November / 2024
×
هزار تومن، پول بی زبان
زهرا آراسته‌نیا

هزار تومن، پول بی زبان

خواهر امام موسی صدر آمد و با من احوالپرسی کرد و گفت کارهای بزرگی انجام دادید. کلی تعریف و تمجید و تشکر کرد. / البته ایشان پدر معنویِ رزمنده های مقاومت بودند. ایشان علاوه بر جبهۀ نظامی، از لحاظ سیاسی دشمن را به ستوه درآورده بود، به خصوص آمریکای جنایتکار و اسراییل غاصب را / […]

مردی که مقاومت او نه از جنس خشونت نظامی، بلکه به لطافت هنر است.

خواهر امام موسی صدر آمد و با من احوالپرسی کرد و گفت کارهای بزرگی انجام دادید. کلی تعریف و تمجید و تشکر کرد. / البته ایشان پدر معنویِ رزمنده های مقاومت بودند. ایشان علاوه بر جبهۀ نظامی، از لحاظ سیاسی دشمن را به ستوه درآورده بود، به خصوص آمریکای جنایتکار و اسراییل غاصب را / دو شب در خط مرزی (خط سبز) خوابیدیم. از حدود پنج و نیم عصر سر و صدای خمپاره و آر.پی.چی و تیربار شروع می شد. دیگر نمی شد عبور و مرور کرد. اگر می رفتیم یا شهید می شدیم، یا اسیر.

 

 گفتگوی تارنمای خبری تحلیلی بیداردز، با سید حبیب الله آذرنگ ، نقاش دزفولی دوران دفاع مقدس که سال ها زیادی از عمر شریفشان را در ترسیم چهره های نورانی شهدا، و به تصویر کشیدن رشادت های همرزمانش گذرانده است و آنچه در زیر نوشته شده است، بخشی از فعالیت ایشان در سال ها و دوره های مختلف دوران دفاع مقدس و حضورشان در لبنان می باشد

 

استقبال از نمایشگاه ها چطور بود؟
عالی بود. مسلمانان، مسیحیان، یهودیان و همین طور سنی ها بیشتر استقبال می کردند. نمایشگاه نمونه ای شده بود. کارهایی که انجام می دادیم مردم تحت تاثیر قرار می گرفتند، به آنها روحیه می داد.
یادم می آید یکبار رفتیم خانه «شهید راغب حرب» که قبل از «شهید سیدعباس موسوی» و «سیدحسن نصرالله» رهبر حزب الله بودند. با توجه به نقاشی که از ایشان کشیده بودم دختر ایشان خیلی خوشحال شد. در نمایشگاه صور، سه عکس بزرگ از امام موسی صدر کشیده بودم. خواهر امام موسی صدر آمد و با من احوالپرسی کرد و گفت کارهای بزرگی انجام دادید. کلی تعریف و تمجید و تشکر کرد.
روز آخر از طرف یکی از دانشگاه های معروف سوریه آمدند و گفتند که این نقاش باید به دانشگاه بیاید تا هم کارهایش را ببینیم و هم دانشجویان از نزدیک با او گفتگو کنند.
موقع برگشتن، هنگامی که وارد فرودگاه شدیم، مسؤول بنیاد شهید وسایلم را گروگان گرفته بود و تحویل نمی داد. می گفت فلانی نباید برود. باید بماند و اینجا کار کند. در فرودگاه آمدند دنبالم و گفتند احتیاجت داریم. به آنها گفتم می بینید که در حال رفتن هستم. آخر سر سید احمد آوایی از فرماندهان سپاه آمد و به من گفت «سوار شوید و نمانید!» من هم آمدم. اما هم خودم، و هم آن ها از رفتنم ناراحت شدیم.

از میان نقاشی هایی که کشیدید کدام را بیشتر پسندیدید و به نظرتان ماندگار شدند؟
بیشتر شخصیت ها راغب حزب، سیدموسی صدر و چمران. یکی از کارهای خاص ام تصویر شهیدی مصری بود که عملیات شهادت طلبانه انجام داده بود. آن را روی چارچوبی به ابعاد 70*120 سانتیمتر کشیدم. مدردم آن نقاشی را جلوی تظاهرات-شان حمل می کردند. یکی از کارهایی که به نظرم جالب بود، کاری بود که غیر از کار نمایشگاه بود. آنجا آرم حزب الله را برروی کلیشه¬ها درست می¬کردیم و روی لباس¬ها می¬زدیم. مردم خوشحال می¬شدند و لذت می¬بردند.
ماندن ما در آنجا مصادف با «هفتۀ وحدت» شده بود. به همین مناسبت یک طرحی هم آنجا کار کردم. آنجا حس کردم که در ایران هستم، نه در لبنان. این قدر راحت بودم. مردم استقبال می¬کردند و جشن باشکوه می¬گرفتند و خودمان بیشتر خوشحال می¬شدیم.
یک شب حدود ساعت دوازده شب در خیابانهای بیروت، به دعوت لبنانی ها داشتیم سمبوسه و فلافل می¬خوردیم. آن ایام هم زمان با عملیات والفجر هشت بود. داشتم با یک نفر که سر تا پا خاکی بود صحبت می¬کردم. داشت تعریف می¬کرد که دو نفر اسرائیلی را اعدام کرده است که یک دفعه دیدیم فشفشه و خمپاره بود که می¬رفت روی هوا! و بلافاصله از بلندگوها صدای آهنگران در شهر پیچید. پرسیدم چه خبر شده است؟ گفتند «در عملیات والفجر8، فاو را گرفتند!» می¬دیدیم که مردم بیروت مثل مردم ایران به شوق آمده بودند. آنجا از شدت شادی گریه می¬کردیم. اتفاق خیلی جالب و خوشحال کننده¬ای بود.

 

فضای حاکم بر لبنان چگونه بود؟
قطعا در هر جا فضای مثبت و یا منفی هست؛ بالاخره تبلیغات منفی هم موجب شکل¬گیری فضای منفی می¬شود. یادم می¬آید در مزار دکتر شریعتی علیه امام و جمهوری اسلامی شعار نوشته بودند. ما هم رفتیم و آنجا را قفل زدیم تا این کارها را انجام ندهند. ارتباط ما با امل و حزب الله ارتباط تنگاتنگی بود. اما گروه¬های معاندی مثل دروزی¬ها و کتائف و … هم بودند. در بیروت دیوار زده بودند و آنجا را دو قسمت کرده بودند. مثل داعش بودند. کل درگیری¬ها زیر سر صهیونیست ها بود؛ مشتی سرمایه دارِ قلدر که خودشان را از همه بالاتر می¬دانند و مسیحیان و مسلمانان و حتی سایر یهودیان از دست آنها در رنج هستند. در اردوگاه صیدا از نزدیک فلسطینی ها را می¬دیدم که چطور آنها را با هلی کوپتر می¬زدند.

آیا خطراتی هم شما را آنجا تهدید می¬کرد؟
در نزدیکی ما دیوار فنس سه متری بود که آن طرفش اسرائیل بود. وقتی در چنین مناطقی نمایشگاه می¬زدیم، درگیری هم شروع می¬شد. دو شب در خط مرزی (خط سبز) خوابیدیم. از حدود پنج و نیم عصر سر و صدای خمپاره و آر.پی.چی و تیربار شروع می¬شد. دیگر نمی¬شد عبور و مرور کرد. اگر می¬رفتیم یا شهید می¬شدیم، یا اسیر. یک بار رانندۀ ما به اشتباه ما را به سمت فلسطین برد. به¬ناگاه با سیم خاردار مواجه شدیم. راننده زد بر سر خودش که «نزدیک بود اسیر اسراییل شویم!»
یک روز جنگده F16 اسراییل بالای سر ما آن¬قدر در ارتفاع پایین پرواز کرد که گویی از آب درآمده باشد، آن¬قدر پایین که انگار می¬شد بال هواپیما را گرفت یا آن را با سنگ زد! صدای جیغ زنان و مردان بلند شد. مرحوم «ابوطالب امام» فیلمبردار گروه با دوربین بلند شد. من هم سه پایۀ دوربین را دستم گرفت و دنبالش دویدم. ما فقط توانستیم عکس بال را بگیریم.
جوّ آنجا جوری بود که خانمها هم مسلح بودند. یک بار ندانسته خود را وسط تیربار و آر.پی.چی و اسلحه دیدیم؛ درگیری حزب¬الله و کتائف پیش آمده بود. خوشبختانه از معرکه گریختیم.

نظر مردم لبنان در مورد ایران و شخصیت امام چگونه بود؟
امام را واقعا «امام» می¬دانستند، حتی مسیحیان و سنی¬ها؛ آنجا مسیحی¬هایی را می¬دیدم که اسم پسرشان را «روح الله» گذاشته بودند. دعا می¬کردند و می¬گفتند «جانم فدای امام». می¬گفتند «امام(ره) را خدا آفریده تا لبنان و فلسطین را آزاد، و اسرائیل را نابود کند.» به ما خیلی احترام می¬گذاشتند. وقتی از فروشگاه¬هایشان خرید می¬کردیم، حاضر نبودند که پول بگیرند. به زور به آنها پول می¬دادیم.

هدف شما از اعزام به لبنان چه بود؟
هدف همۀ ما پیروزی اسلام و جبهۀ مقاومت بود. امام دستور داده بود که برای کمک به مقاومت به آنجا نیرو فرستاده شود. در آن مقطع، حفظ روحیه لبنانی¬ها و فلسطین¬ها چه سنی و چه غیر سنی خیلی اهمیت داشت. بنده خیلی خوشحال هستم که آن زمان توانستم انجام وظیفه بکنم و تکلیفی که بر دوشم سنگینی می¬کرد را سبک کنم. ان¬شاءالله که خدا قبول کند.

نظر شما در مورد نقش سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در جبهه مقاومت چیه؟
شهید سلیمانی نقش بزرگ و پررنگی در جبهه مقاومت داشتند. خودشان را وقف اسلام کرده بودند. از لحاظ تاکتیکی و نظامی و سیاسی زیرک و باهوش بود. البته ایشان پدر معنویِ رزمنده های مقاومت بودند. ایشان علاوه بر جبهۀ نظامی، از لحاظ سیاسی دشمن را به ستوه درآورده بود، به خصوص آمریکای جنایتکار و اسراییل غاصب را. ایشان در جبهه¬های مقاومت حرف اول را می زد. اگر عملیات یا حرکتی از دشمن سر می¬زد، شهید با مهارتی که داشتند آنها را خنثی می¬کرد و دشمن را زمین گیر می کرد.
واقعا جای خالی شهید حس می شود. همانطور که رهبر فرزانه فرمودند که شب و روز به ایشان فکر میکنم و اگر الان زنده بودند در جبهه مقاومت حفظ¬شان می¬کردم. شهید در قلب تمام مردم انقلابی ایران جا داشتند. بچه¬های شهدا شهید را مثل پدر و حتی بیشتر از پدر خود دوست داشتند. دیدید که چطور خودشان را در بغل شهید می¬انداختند و یا در نماز به او گل هدیه می دادند. خدا رحمتش کند.

آقای آذرنگ آینده مقاومت را شما چطور می بینید؟ به نظر شما بعد از شهادت ایشان جبهۀ مقاومت چه سرنوشتی پیدا می کند؟
مقاومت نیروی عظیمی در سراسر دنیا پیدا کرده است. الان فلسطینی¬ها و لبنانی¬ها اسرائیل را با موشک تهدید می¬کنند. خدا شهدای مدافع حرم را کند. به وسیله ایران بود که داعش کنار زده شد، قدرت اسرائیل تضعیف شد. ان شاءالله همانطور که حضرت امام(ره) روز قدس را تعیین نمودند، تمام مسلمانان به فریاد فلسطین خواهند رسید و به زودی فلسطین را آزاد خواهند کرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *