×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

اخبار سایت

false
false
false

بسم رب الشهدا و الصدیقین

به گزارش تارنمای خبری بیدار دز؛ شهدای مدافع حرم آن مردان مرد، آن شیر مردان عرصه نبرد، آن نیکو خصلتان دستگیر مردم پردرد، آن عاشقان سینه‌چاک حسینی، چقدر نیکو دِین خود را به سرور و سالار شهیدان ادا کردند. آری تنها شهدای مدافع حرم بودند که با عمل به ذکرهای عاشورایی به ما فهماندند که این جملات و اذکار عملی خواهد شد و می‌تواند در حد یک جمله و شعار باقی نمانداین شهدا با اقتدا به سرور و سالار شهیدان علاوه بر الگوبرداری از نحوه ی شهادت ایشان که برای دفاع از ارزشهای اسلام در سرزمینی غیر از وطنشان بود، سبک زندگی ائمه را نیز سر مشق خود قرار داده بودند.

انگار همین دیروز بود که برای اولین دیدار با همسران شهدای مدافع حرم، برنامه ریزی میکردیم و قصد داشتیم با حضورشان در ماه میهمانی خدا، میهمان شهیدشان شویم و روزه مان را در کنار آنها افطار کنیم. امسال برای سومین سال بود که این طرح افطار را به میزبانی شهدای مدافع حرم اجرا می کردیم و هر سال مشتاق تر از سال قبل به استقبال این شبها می رویم. خدا را شاکریم که با وجود گرمای طاقت فرسای این ایام، نه به تصمیم ما خدشه ای وارد شد و نه میهمانهایمان برای حضور در این دیدار به ما جواب رد دادند.

این دیدار با سالهای قبل تفاوت هایی داشت. قصد داشتیم در این روزهایی که خیلی از ما ها سبک زندگیمان را فراموش کرده ایم و یا بهتر است بگویم سبک خاصی را برای زندگیمان در نظر نگرفته ایم؛ به سبک زندگیِ این شهدا با خانواده، همسر و اطرافیانشان بپردازیم. قطعا هر شهید وقتی به مرحله ی شهادت می رسد از خیلی قبل تر یعنی از دوران حیات و زندگی اش خود را برای چنین لحظاتی آماده کرده است. ما هم برای آشنایی با این سبکِ زندگی موضوع سومین دیدارمان را “سبک زندگی شهدایی” انتخاب کردیم.

همه می دانیم که شهدا و همسرانشان افرادی عادی از بین خودمان هستند. نه معصومند و به دور از گناه و نه به آنها وحی هایی شده که بتوانند خوب/ بد و حق/ باطل را با آن تشخیص بدهند. اما این را باید در نظر گرفت که با تمام اینها، ما انسان ها قدرت انتخاب داریم و خودمان انتخاب می کنیم که چگونه زندگی کنیم و چگونه پایان عمرمان را رقم بزنیم؛ و چه پایانی بهتر از شهادت...

هدف ما  از این گفت و گو، آشنایی بیشتر با آنها و سبک زندگیشان بود؛ تا بتوانیم هم از خود شهیدان و هم از همسران و  مادرانشان الگوبرداری کنیم برای زندگی هایمان. آنها را معرفی کنیم به نسلی که شاید همچنان معتقد باشند که دیگر نمی شود به سبک شهدا زندگی کرد و چنین زندگی ای مختص یک دوران خاص بوده و تمام. آشنایشان کنیم با سبک زندگیِ همسران و مادرانی که شاید فکرش را نمی کردند روزی همسر شهید  و یا مادر شهید خطابشان کنند و الان به این جایگاه رسیده اند.

به همین بهانه به گفت و گو با مادر شهید علیرضا حاجیوند، همسر شهید امیرعلی هویدی، همسر شهید محمد زلقی و همسر شهید عادل سعد پرداختیم. آنهایی که این روزها را با مرور خاطرات شیرین شهیدشان سپری می کنند.

 

 

در ادامه مطلب متن این گفتگو ها را بخوانید:

  • – گفتگو با همسران شهدا
  • – گفتگو با مادر شهید حاجیوند قیاسی
  • – برشی از وصیت نامه شهید زلقی

 

خودتان را معرفی کنید و از مراسم خواستگاریتان برایمان بگویید؟

همسر شهید هویدی:

در یک خانواده مذهبی بزرگ شده ام و از نظر مادی هم در سطح خیلی معمولی بودیم. دو خواهر و دو برادر دارم و خودم فرزند ارشد خانواده هستم. در سن ۱۹ سالگی ام بود که امیرعلی از من خواستگاری کرد. اختلاف سنی ما تقریبا ۳ سال و نیم بود.

ماجرای خواستگاری ما اینطور شد که:

آن زمان من معاون دبستان بودم و خواهرِ امیرعلی از همکاران من بود که قصد انتخاب یک دخترِ فرهنگی(از نظر شغلی) برای برادرش را داشت. وقتی به من پیشنهاد داد، چون بتازگی دانشگاه قبول شده بودم می گفتم قصد ادامه تحصیل دارم.

امیرعلی آن موقع پاسدار بود و میخواست انتقالی بگیرد و از اهواز به یک شهرستان دیگر منتقل شود. ما تا قبل از خواستگاری همدیگر را ندیده بودیم. آن شب برای اولین بار بود که می دیدمش. بعد از گفتگو، هر دو به این نتیجه رسیدیم که طرف مقابلمان همان شخصی هست که مد نظرمان بوده و هر دو به این ازدواج  و همراهی راضی شدیم.

ملاک اولم برای ازدواج، اعتقادات بالا و مذهبی بودن طرف مقابلم بود و اینکه خانواده دوست باشد. در گفتگوی آن شب متوجه شدم همان شخصی هست که مد نظرم بوده. در کمال صداقت به من میگفت: من هیچ چیزی جز این لباسی که پوشیدم ندارم. آنجا بود که راستگویی و سادگی اش را به من نشان داد. مثل تمام دخترها، ملاک و معیار های دیگری هم در ذهن داشتم که بعد از دیدن بزرگی و صداقتش نسبت به ذهنیت خودم، صرف نظر کردم.

بخاطر شغلش مخالفت هایی در ابتدا وجود داشت. یکی از اقوام که خودش نظامی بود میگفت این شغل بخاطر ماموریت ها و شرایطی که دارد، سخت است و… ؛ امیر علی شب خواستگاری خودش هم اشاره ای به شرایط شغلی اش کرده بود؛ اینکه ممکن است گاهی بخاطر ماموریت هایی که می رود من مجبور شوم تنها زندگی کنم و مسئولیت زندگی را در آن روزهای تنهایی، خودم به عهده بگیرم؛ اما من بعد از صحبت کردنمان، شرایط را پذیرفتم و راضی بودم.

آن شب خیلی از اعتقاداتش گفت. از عشقش به امام حسین علیه السلام میگفت؛ و اینکه دوست داشت همسرش هم در این راهی که خودش علاقه دارد، همراهی اش کند. در طول مدت زندگیمان هم خیلی در این زمینه –اعتقادی- به من کمک کرد. ۶م محرم بود که از من خواستگاری کرد؛ و ۶م محرم هم بود که این مسیر را برای خودش انتخاب کرد و رفت.

هر دو نفرمان علاقه مند به ساده زیستی بودیم؛ و برای همین هم مراسم عقدمان را خیلی ساده در محضر گرفتیم و بعد از آن که برگشتیم، اقوام برای تبریک به منزلمان آمدند.

 

همسر شهید زلقی:

سال ۱۳۵۵ در روستای سربیشه در خانواده ای مذهبی به دنیا آمده ام.

۱۴ سالم بود که از من خواستگاری کردند. شهید زلقی پسر دایی من بود و شغلش پاسدار. پدرش را قبل از تولدش از دست داده بود و تمام سالهای عمرش را بدون پدر سپری کرد.

شب خواستگاری همراه با مادربزرگ و عمویش آمده بودند. آنقدر کمرو بود که هیچ گفتگوی خصوصی ای آن شب نداشتیم. چون فامیل بودیم و ارتباط خانوادگی داشتیم، همان شناخت برایمان کافی بود. پدرم مخالف ازدواجمان بود ولی مادرم نه. دلِ خودم هم به این ازدواج راضی بود و در نهایت بله را گفتم.

مهریه ام آن زمان ۲۰ سکه بود. مراسم عقدمان را کاملا ساده در منزل گرفتیم. بخاطر سن پایینم عاقد قبول نمی کردند عقدم کنند اما بالاخره بعد از گفتگوهایی راضی شدند. یکسال بعد از عقد هم ازدواج کردیم.

 

همسر شهید سعد:

 اصالتاً اهل روستای شنگر علیا هستم. سال ۱۳۵۴در یک خانواده ی کاملا مذهبی متولد شده ام. یک خانواده ۱۴ نفری – ۶ خواهر و ۶ برادر-. در سن ۱۲ سالگی پدرم را از دست داده ام و تربیت ۱۲ فرزند بعد از پدرم بر عهده ی مادرم بود.

شهید عادل پسر عمه ام بود؛ متولد ۵۲ . سال ۷۳ در سن ۱۹ سالگی ام، یک شب همراه با خانواده به منزل ما آمدند و از من خواستگاری کردند. مراسم به سادگیِ تمام انجام شد و همان شب جواب بله را گرفتند. ما قبل از آن شب با هم درباره ملاک و معیارهایمان با هم صحبت کرده بودیم و شب خواستگاری دیگر گفتگوی خصوصی ای نداشتیم.

عادل یک محصلِ بسیجی بود که هیچ شغلی و درآمدی هم نداشت. برای من این نوع شروع اصلاً سخت نبود. یک هفته بعد از خواستگاری، مراسم عقدمان را خیلی ساده در محضرگرفتیم. همسرم با پدر، عمو و خواهرش آمده بود و من با برادر بزرگم. مهریه ام یک جلد کلام الله بود و صد هزار تومان پول.

******************

خرید جهیزیه و مراسم ازدواجتان به چه شکل بود؟

همسر شهید هویدی:

سال ۸۶ بود که ازدواج کردیم. جهزیه مان را با هم خریدیم. بعضی از وسایل را من تهیه کردم و بعضی را ایشان. تقریبا تمامی اقلام مورد نیاز زندگیمان را از همان ابتدا خریده بودیم. نه من اهل تجمّل گرایی بودم و نه ایشان؛ برای همین جهزیه مان فقط شامل ضروریات یک زندگی مشترک بود.

 

همسر شهید زلقی:

جهیزیه ای را که آن زمان مرسوم بود – یخچال، کولر آبی، کمد و… – خانواده هایمان تهیه کرده بودند. هر دو نفرمان اهل تجمل نبودیم. الان هم برای دخترهایم جهیزیه ی ساده را به جهیزیه ی تجملاتی ترجیح می دهم. نظر شهید زلقی هم همین بود و همیشه میگفت زمان ازدواج دخترهایمان، برای تهیه جهیزیه از طرف خانواده پسر، ساده بگیریم که فشار مالی به آنها وارد نشود. مراسم ازدواجمان هم خیلی ساده در خانه برگزار شد.

 

همسر شهید سعد:

یکماه بعد از عقد، مراسم ازدواجمان را گرفتیم و زندگی مشترکمان را در یکی از اتاق های منزل پدری ایشان شروع کردیم. جهیزیه ام کاملا ساده بود؛ جهیزیه ای بدون یخچال و تلوزیون. یک تلوزیون در اتاق پذیرانی خانه پدر شوهرم بود که همگی شب میرفتیم آنجا نگاه می کردیم. نیازمان به یخچال – حتی آب خوردنمان – را هم با استفاده ی مشترک از یخچال خانه پدر شوهرم برطرف میکردیم. دوسال بعد بنا بر شرایط، تصمیم به زندگی مستقل گرفتیم و اقلام جهیزیه ای را که نخریده بودیم (یخچال و تلوزیون و…) تهیه کردیم.

******************

از ویژگی های رفتاری شهید بگویید؛ کدام ویژگی از همسرتان شما را شیفته ی خودش کرد؟

همسر شهید هویدی:

با یک بچه ی کوچک مثل خودش رفتار میکرد و با افراد کهنسال هم مثل خودشان. من همیشه می گویم: امیر را قلب بزرگش به این جا رساند.

گاهی که شبها برای شام به بیرون می رفتیم، وقتی که نیازمندِ کهنسالی را می دید که در سرما یا گرما نشسته، یکی از غذاهایی را گرفته بودیم به او می داد و میگفت: ” این دو غذا برای سه نفرمان کافیست”. همیشه وقتی غذا را به نیازمند می داد، دعای آن شخص در حق امیر این بود: ” الهی عاقبت بخیر بشی “. الان یسنا هم آن کارهای پدرش را کاملاً به خاطر دارد.

شاید همان دعا ها، قلب بزرگ و مهربانش، آن گذشتی که در زندگی اش داشت باعث این نتیجه شد.

آدم کینه ای نبود. اگر بدترین رفتار را در حقش میکردند، هیچوقت کینه از کسی به دل نمی گرفت و خیلی زود فراموش می کرد. اگر هم دلش از جایی ناراحت میشد؛ سرکار، منزل و… وقتی پیامک میدادم و می پرسیدم: “کجایی؟” می گفت: “گلزار شهدا”. همیشه فقط می آمد اینجا. با شهدا حرف میزد و دلش را سبک میکرد.

گاهی آخر شب ها که با ماشین از اینجا رد میشدیم، سرعت را کم میکرد و ماشین را به سمت گلزار شهدا می بُرد و فاتحه ای میخواند. به یسنا میگفت: “یسنا بابا! خانه ی اصلی ما اینجاست. آنها خانه های واقعی ما نیستند.

از دو سالگی اینها را به یسنا میگفت. وقتی میگفتم: “امیر این حرفها را به بچه نگو؛ شاید در روحیه اش اثر منفی بگذارد.” میگفت: “نه! اینها را باید بداند.”

با اینکه یسنا خیلی کوچک بود اما همیشه به یسنا میگفت: “دعا کن اگر یک روزی بابا بخواهد از این دنیا برود، شهید شود”. آنقدر این را به یسنا گفت که این بچه ی سه چهار ساله برایش سوال شده بود که این شهادت چیست که پدرش آنقدر مشتاقش هست؛ و یسنا هم همیشه میگفت: “بابا شهید بشی!”

وقتی امیر شهید شد؛ یسنا دید که دیگر بابایش کنارش نیست. گاهی گریه میکرد و میگفت: ” من دعا کردم که بابا شهید بشود. تقصیر من بود که بابام شهید شد.”

آنقدر آرزوی شهادت را داشت که وقتی به من خبر شهادتش را دادند تنها چیزی که به ذهنم آمد این بود که گفتم: “واقعا به آرزوت رسیدی! شهادتت مبارکت باشه.

یکی از ویژگیهای همسرم که من را شیفته ی خودش کرد قلب خیلی خیلی مهربان و رئوفش بود.

 

همسر شهید زلقی:

اختلاف سنی ما ۱۰ سال بود. همیشه احترامم را نگه می داشت. گاهی هم که عصبی میشد به خاطر اثرات جانبازی اش از دوران جنگ بود. هیچوقت اختلاف سنی مان باعث بی احترامی بینمان نشد.

گاهی که اختلاف نظری بینمان بوجود می آمد، میرفت با مادرم که عمه اش می شد مطرح می کرد و بعد از آن، برطرف می شد. همیشه مادرم را برای درد و دل کردن انتخاب میکرد. وقتی هم که من مرتکب اشتباهی میشدم با مهربانی و دلسوزی مطرحش میکرد. حتی در مواقعی که مقصر بحث و گفتگویمان من بودم، باز ایشان پیشقدم می شدند.

محبت و مهربانی اش بود که من را به خودش علاقه مند کرد. همیشه به فقرا و نیازمندان کمک می کرد.

 

همسر شهید سعد:

ادب، تواضع، احترام، صله رحم از بارزترین ویژگی های همسرم بود. به خصوص احترامِ پدر و مادرش را خیلی نگه می داشت. نسبت به من هم همینطور. همیشه رویِ بشّاش و خندان داشت و هیچوقت هم کینه از کسی به دل نمی گرفت. هیچوقت!

ناراحت میشد اما هیچوقت از کسی کینه به دل نمی گرفت و با کسی قهر نمی کرد.

وقتی من مرتکب اشتباهی میشدم، همیشه با حرف زدن و راهنمایی کردن من را متوجه اشتباهم میکرد. در تمام طول ۲۳ سال زندگی مشترکمان، هیچوقت جلوی بچه ها بحث نکردیم.

با رسیدن بچه هایمان به سن ۵ سالگی، گاهی که اختلاف نظری پیش می آمد، در حضور بچه ها مطرح نمی کردیم و هیچ وقت بچه هایمان شاهد مشاجرات ما نبودند.

آن زمان در اینجور مواقع می رفتیم بیرون از منزل و بحثهایمان را می کردیم؛ اما سالهای اخیر که گوشی تلفن همراه رایج شد، تمام اختلافات، مشاجرات و دعواهایمان را در جمع بچه ها و اما با پیامک مطرح میکردیم به طوری که بچه ها اصلا متوجه محتوای حرفها و پیامک های ما نمی شدند.

شاید از رفتار و سرسنگینیِ من، بچه ها تا حدودی متوجه میشدند که اختلافی بینمان بوجود آمده، اما از طرف همسرم اصلاً؛ چون هیچوقت نشان نمی داد که مثلا با من قهر هست و یا مشاجره داشته ایم. اکثر مواقع هم همسرم پیشقدم می شدند که آشتی کنیم.

ویژگی ای که من را شیفته ی همسرم کرد، خوش اخلاقی، خوش رفتاری و دست و دلباز بودنش بود.

******************

ارتباط شهیدتان با خانواده، دوستان و اقوام به چه شکل بود؟

همسر شهید هویدی:

امیرعلی خیلی اهل احترام نگه داشتن بودند. نه فقط احترام من، بلکه احترام به همه. مثلا اگر ما منزل پدرم بودیم و چندین بار پدرم از اتاق می رفت بیرون و برمی گشت، تمام این دفعات را جلوی پدرم بلند می شد. گاهی پدرم می گفت: “امیر خسته شدی، راحت باش؛ من چند دفعه هست که میرم و برمی گردم و…” ولی قبول نمی کرد و احترامش را به این شکل نشان می داد.

در تمام مدت زندگیمان هیچوقت ندیدم پایش را جلوی کسی بکشد؛ حتی اگر آن شخص برادرش یا کسی باشد که با او راحت است. آنقدر احترام من را نگه می داشت که در تمام طول ۸ سال زندگی مشترکمان، هیچوقت من را با اسم کوچک صدا نمی زد. همیشه با لفظ “بانو” من را خطاب می کرد. آنقدر این کلمه در ادبیاتش جا افتاده بود که همه فکر می کردند اسم کوچک من “بانو” است.

 

همسر شهید زلقی:

ارتباطش با پدر و مادرم خوب بود. با آنکه منزل پدری ام روبرویمان بود گاهی پیش می آمد که من نتوانم همراهش به آنجا بروم، خودش میرفت. ارتباط خیلی خوبی با مادرم داشت. با اقوام هم ارتباط خیلی خوبی داشت و زیاد به آنها سر می زدیم. رابطه اش با همسایه ها به شکلی بود که الان بعد از شهادتش برایش کلافه اند. خیلی با آنها صمیمی برخورد میکرد. با وجود تمام این صمیمیت هیچوقت متوجه نشده بودند که شهید زلقی پاسدار است. اهل تکبر نبود که موقعیتش را به کسی بگوید. بعد از شهادتش همسایه ها متوجه شدند که پاسدار بوده.

 

همسر شهید سعد:

ارتباطش با پدر و مادرش خیلی خوب بود. دوسال اول ازدواجمان را با آنها زندگی کردیم. بنا به شرایط، پدر شهید برایمان منزلی را گرفتند و مستقل شدیم، اما بعد از آن هم هر روز به آنها سر میزدیم. حتی روزهایی که عادل نبود هم خودم میرفتم و بهشان سر میزدم.

ارتباطمان با خانواده خودم هم بخاطر مسافتی که داشت، هفته ای یک یا دو بار بود که با هم می رفتیم. گاهی روزهایی که من خسته بودم و می گفتم که: “نمیتوانم بیایم”. با اصرار عادل حتماً می رفتیم.

در هر جمعی که می نشستیم شهیدعادل تک بود. ایام نوروز که خانواده ها جمع می شدند و میخواستند برای تفریح و ناهار به بیرون بروند، شهید عادل همیشه اولین نفر بود و اگر روزی نمیتوانست با آنها باشد، برای آن روزشان برنامه ای نداشتند. تمام برنامه ریزی های عید نوروز – از دیدارها گرفته تا تفریح های خانوادگی –  با او بود و روزی هم که نمی رفت، کلاً برنامه ای نبود.

******************

از فرزند/ فرزندانتان بگویید:

همسر شهید هویدی:

چهارسال بعد از ازدواجمان، اولین فرزندمان بدنیا آمد. قرارمان این بود که اگر فرزندمان دختر بود من اسمش را انتخاب کنم و اگر پسر بود امیرعلی. چون تاریخ عقدمان تولد پیامبر بود، عاقد گفت در آینده اسم پسرتان را محمد انتخاب کنید؛ و چون اولین سفرمان مشهد بود امیرعلی گفت اگر ما یک پسر داشتیم اسمش را “محمدرضا” می گذاریم. وقتی دخترمان بدنیا آمد من اسمش را انتخاب کردم: “یسنا“.  و حاصل ازدواج ما همین یک فرزند شد.

ماه های اولِ تولد نوزاد معمولاً شبها زیاد گریه میکند و …، امیرعلی با وجود مشغله کاری اش همیشه با من بیدار بود و کمکم می کرد. خودش هم خیلی بچه دوست داشت و ارتباطش با یسنا به شدت صمیمی بود و یسنا هم به شدت بابایی. وقتی یسنای چندماهه ی ما بیتابی می کرد و امیرعلی می خواست آرامش کند، برایش قرآن می خواند؛ داستان هایی از زندگی ائمه برایش می خواند. به من هم در وصیت نامه اش سفارش کرد که یسنا حتما باید کلاس قرآن برود.

وقتی یسنا دو سالش بود و فیلم مختار را پخش می کرد، با هم فیلم را می دیدند و شخصیت های فیلم را برایش توضیح می داد و با هم تکرار می کردند. آن موقع در حین پخش فیلم وقتی می گفت لعنت بر یزید، لعنت بر عمربن سعد، یسنا هم این ها را تکرار می کرد و الان هم تمایل یسنا بیشتر به سمت دیدن برنامه کودکاهایی با موضوع امامان هست.

 

همسر شهید زلقی:

حاصل زندگی مشترکمان چهار فرزند بود. شهید زلقی برای دخترها همیشه به حجاب سفارشم می کرد و در وصیت نامه اش هم به این موضوع اشاره کرد.

(برشی از وصیت نامه شهید در انتهای مطلب)

 

همسر شهید سعد:

یکسال بعد از ازدواجمان اولین فرزندمان بدنیا آمد. آن موقع تا زمان تولد بچه نمی دانستیم که دختر است یا پسر. برای انتخاب اسم، اسامی ای که من میگفتم همسرم قبول نمی کرد و اسامی ای هم همسرم میگفت مورد قبول من نبود. همسرم پیشنهاد داد که یک نفر غیر از خودمان  اسمش را انتخاب کند و من هم قبول کردم. تصمیم گرفتیم استاد حبیب الله سعد اسم فرزندمان را انتخاب کند. بعد از تولد دخترمان که به منزل برگشتیم شهیدعادل با استاد تماس گرفت و گفت خدا به ما دختر داده، میخواهیم اسمش را شما انتخاب کنید؛ سه اسم به ما پیشنهاد دادند: سمانه، حدیث، محدثه. هر دو با هم همزمان گفتیم : “سمانه”.

برای همسرم دختر و پسر بودن فرزندمان فرقی نمی کرد. سلامت بچه بیشتر برایش مهم بود تا جنسیت. ارتباطش با دخترهایمان خیلی صمیمی و دوستانه بود. با بزرگ شدنشان هم این ارتباط کمرنگ نشد. دخترها بیشتر از اینکه با من باشند، با پدرشان بودند. برای بحث تربیت و حجاب دخترانمان همیشه به من سفارش میکرد که مراقبشان باشم.

******************

پاسخی برا طعنه زنندگان:

همسر شهید سعد:

من فکر میکنم سختی ای که من و دخترهایم کشیدیم، هیچ کس تجربه نکرده. من هم مانند بقیه خانواده های شهدای مدافع خیلی طعنه می شنوم ولی کاری به کارشان ندارم و واگذارشان میکنم به خدا و حضرت زینب سلام الله که شوهرمایمان آنجا در غربت شهید شدند.

۴ ماه بعد از شهادت همسرم بخاطر وصیتش به دامادمان، مراسم ازدواج دخترم را در بصره گرفتیم با آنکه از دوریِ پدرش افسردگی حاد گرفته بود. پسرم احمد هم که افسردگی کامل گرفته بود. خودم هم به همین شکل. افراد بیرون متوجه سختی های زندگی ما نمی شوند. نمی فهمند که ما در این روزها چه می کشیم.

وقتی پسر من ساعت ۲ نصف شب با حالت عصبی از خواب بیدار می شود و من و خواهرش را میزند و در جوابم که میرسم چه میخواهی؟ می گوید : پدرم را می خواهم… واقعا سخت است.

برای ازدواج دختر دوممان هم پدرش کنارمان نبود و تمام کارهای ازدواجش را خودم به تنهایی انجام دادم. بقیه نمی دانند ما در خانه هایمان چه سختی هایی میکشیم.

احمد بعد از دو سال هنوز آرام نشده. تنها چیزی که آرامش میکند این است که کسی از آشنایان، دوستان و یا اقوام بیاید و از خاطرات پدرش برایش بگوید؛ آن موقع هست که لبخندش را می بینیم.

 

دختر شهید زلقی در پاسخ به اینکه جوابتان برای طعنه زنندگان به مدافعان حرم چیست؟ این گونه می گوید:

اگر مدافعان حرم برای پول رفته باشند که خدا خودش شاهد است و به درجه شهادت نمی رسیدند. و اگر واقعا راست می گویید که مدافعان حرم برای پول رفته اند، شما هم پدر، یا پسرتان را بفرستید تا از این پولها نصیبتان بشود.

من با اینکه در مدرسه شاهد درس میخوانم و همه دانش آموزان آنجا یا فرزند شهید هستند یا فرزند جانباز، از این طعنه ها خیلی می شنوم. حتی گاهی سرکلاسِ درس جلوی معلم هم به من طعنه می زدند و معلممان هم به طرفداری از من جوابشان را می داد. وقتی هم که جواب خودم را می شنیدند خجالت می کشیدند و دوستانشان را می فرستادند تا از من معذرت خواهی کنند من هم میگفتم در مقابل حرف نسنجیده ی شما چطور توقع بخشش از من دارید؟!

 

…….************************…….

صحبتهایی شنیدیی از مادر شهید علیرضا حاجیوند قیاسی:

مادر شهید حاجیوند قیاسی هم از فرزند شهیدش اینگونه می گوید:

علیرضا هفتمین فرزندم بودند. ادب و احترامش به من و پدرش خیلی خوب بود. هیچ وقت جلوی پدرش حرفی نمی زد که باعث رنجش پدر شود. در کل اینطور نبود که جواب حرفِ من، پدر یا خواهر و برادرهایش را بدهد و یا با صدای بلند صحبت کند. علاوه بر احترام پدرش و من، احترام خواهر و برادرهایشم را همیشه حفظ میکرد.

گاهی که بر سر موضوعاتی اختلاف نظر داشت، با لبخندش ما را متوجه نظر مخالف خودش میکرد. هیچوقت این را نمیخواست که حتما با نظرش موافقت شود و “چشم” بشنود؛ همیشه هم در مقابل خواسته های ما میگفت: چشم. حتی گاهی به او میگفتم: زود نگو چشم. اول ببین حرف درست هست یا نه! بعد بگو چشم.

 

وقتی از ایشان پرسیدیم، آیا شهید علیرضا، گاهی با کارش دلتان را رنجیده؟ کاری کرده که شما به عنوان مادر از او ناراحت شوید؟ جوابشان را لبخندی پر از اطمینان دادند:

اصلاً. هیچوقت.

 

شنیدن این جواب برای ما تعجب آور بود. چطور می شود در طول ۳۰ سال، هیچوقت فرزندی کاری نکند که دلِ حساس مادرش را برنجاند!!! حتی یکبار!!! مادر در جوابمان گفتند:

وقتی فرزندت را طوری تربیت کردی که هیچوقت جوابت را نداد و جوابش را ندادی – یعنی مواظب گفتارش باشد – پس هیچوقت هم پیش نخواهد آمد که دلت را با جوابش برنجاند.

وقتی از ابتدای تربیت فرزند مواظبت باشد، صد سالش هم که باشد جوابت را نخواهد داد.

 

از مادر درباره ویژگی ها و عادت های فرزند شهیدش در مورد ارتباط با اقوام و میهمانی و مسافرت و… پرسیدیم؛ این پاسخ ها را دادند:

اهل مهمانی رفتن بود و همه جا هم با ما شرکت می کرد. در مهمانی ها با جوان ترها و افراد مسن ارتباط می گرفت اما نه این شکل که خودش را اسیر آن جمع کند؛ خیلی عادی برخورد میکرد. حتی گاهی به ما می گفت که برویم منزل فلانی مهمانی. میرفتیم و بعد از احوالپرسی و نشست کوتاهی برمیگشتیم. اهل تجسس کردن در زندگی دیگران نبود.

وقتی هم که خودمان میهمان داشتیم، اگر خانم بودند علیرضا سریع به اتاقش می رفت و در را به روی خودش می بست.

مراسمات عروسی هم که دعوت می شدیم، با ما می آمد اما چون موسیقی داشتند با شروع موسیقی اشاره ای می داد که بلند شویم و برگردیم.

مسافرت رفتنش بیشتر با بچه های بسیج بود. در مسافرت ها برای بچه ها غذا هم درست می کرد. اهل گفتن کلمه ی: “خسته ام”  و “نمی توانم” نبود. بچه ها را جمع می کرد و برای دیدن فوتبال و یا برنامه های دیگر برنامه ریزی می کردند و میرفتند.  همیشه میگفت از بیکاری بَدَم می آید و حوصله ام سر می رود.

با خودمان هم مسافرت می آمد. وقتی با علی قصد مسافرت داشتیم دو سه ساعت قبل از حرکت اتوبوس یا قطاری که میخواستیم با آن به مسافرت برویم در ترمینال یا راه آهن بودیم.

هیچوقت برای مسافرت، عروسی، مهمانی و یا حتی کاری که به علی سپرده می شد، ابراز خستگی نمی کرد.

مرام و رفتارش با اهل خانواده خیلی متفاوت بود. برای ازدواج وقتی حرفی میزدیم می گفت هنوز وقت داریم. زود است. برادر کوچکش که قصد ازدواج داشت میگفت برای امیر زن بگیرید. من فعلا نمی خواهم ازدواج کنم.

 

مادر از دلتنگیهایش برای علیرضا اینگونه می گوید:

تقریبا ۴ سال است که از شهادت علیرضا میگذرد. وقتی خیلی دلم بهانه اش را می گیرد به اتاقش می روم و با او حرف می زنم. به عکسها و لبخند هایش نگاه میکنم.دیدنِ بعضی از لبخندهایش در عکس ها با آدم حرف می زند.

یکبار با گوش خودم شنیدم که – خطاب به خانواده شهدای مدافع حرم – میگفتند: به فکر چه چیزی هستند؟نشسته اند و پول میگیرند. طعنه های زیادی به ما میزنند؛ ولی بقول پسرم خطاب به این طعنه زنندگان میگویم: شما هم پسرتان را بندازید جلوی ماشین و بکُشیدش تا بدانید چه خبر است و معنای دلتنگی را بفهمید.

نسبت به شهدای مدافع حرم که هیچ، طعنه ها به شهدای دفاع مقدس هم هنوز وجود دارد و فکر میکنند ما بعد از شهادت فرزندانمان به ثروتی رسیده ایم و زندگیمان تغییر کرده است.

از روز اول به علیرضا گفتم: اگر رفتی و شهید شدی مردم همه حرفی به ما می زنند، به ما طعنه می زنند. میگفت: “تو بفکر این حرف ها نباش. هر کس هر حرفی زد در جوابش بگو: تو هم برو.”

 

****************

برشی از وصیت نامه شهید زلقی:

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام به پیشگاه آقا امام زمان عجل الله و با درود به روان پاک شهدای انقلاب اسلامی، هشت سال دفاع مقدس و شهدای مدافع حرم و با سلام به روح پرفتوح امام راحل و آرزوی موفقیت برای همه رزمندگان اسلام و دوستان اهل بیت علیهم السلام. اگر خداوند تبارک و تعالی به ما نعمت های فراوانی داده پس ما باید سپاسگزار او باشیم. من از خانواده خود می خواهم که همیشه و در همه حال با تقوا و پیرو راه اباعبدالله الحسین علیهم السلام باشند و همیشه دنباله رو ولایت فقیه، رهبر انقلاب اسلامی ایران باشند.

اگر چنانچه اینجانب در زندگی نسبت به مسایل اخلاقی و حجاب سخت گیری می کردم، فقط بخاطر رضای خداوند بوده است. و از شما همسر و فرزندانم تقاضا دارم همچون گذشته نسبت به حجاب و اخلاق اسلامی پایبند بوده باشید و حجاب زینبی را سر لوحه زندگی خود قرار دهید. و در مراسمات مذهبی حضور پرشور داشته باشید و کمک به فقرا، شرکت در امور خیر و کارهای خیرخواهانه را فراموش نکنید. و نسبت به ایام محرم و گرفتن مراسم عزاداری، روضه خوانی در منزل برای سرور و سالار شهیدان کوتاهی نفرمایید. همیشه ختم قرآن در منزل برقرار کنید و از قرآن و نماز فاصله نگیرید.

 

لینک کوتاه: http://bidardez.ir/?p=2283

true
true
false
true

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

√ کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
√ آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد