×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

اخبار سایت

false
false
false

بسم الله الرحمن الرحیم

«ن والقلم و ما یسطرون»

سوگند به قلم و آنچه می‌نویسد.

خبرنگاری #عشق است.

خبرنگاران طلایه داران جبهه آگاهی و چشم بینا و زبان گویای مردم هستند.

آنانی که از وقت خود،زندگی خود، برای دفاع از حقوق مظلومان شبانه روزی تلاش میکنند و در مقابل سیل تهمت ها،تهدید ها قرار میگیرند ولی به بهانه ی #عاشقی دم نمیزنند.

شغلتان مقدس است،قدردان زحماتتان هستیم.

به مناسبت گرامیداشت روز خبرنگار، واحد خبری بیدار دز گفتگوی صمیمی با یکی از خبرنگاران شهرستان دزفول، سرکار خانم فاطمه دقاق نژاد که در زمینه زنده نگه داشتن فرهنگ ایثار و شهادت مشغول به فعالیت می باشند؛ انجام داده است. در ادامه مطلب متن این گفتگو را مطالعه نمایید:

 

پیشاپیش روز خبرنگار را به همه همکاران و اصحاب رسانه شهرستان دزفول تبریک میگم.

خودتان را برایمان معرفی کنید؟

فاطمه دقاق نژاد هستم. متولد سال ۱۳۷۰٫ فارغ التحصیل رشته علوم اجتماعی.

شما فعالیت خبرنگاریتان را چگونه شروع کردید؟

سال ۹۴که درسم تمام شد، همکاری ام را پایگاه خبری دزفول امروز شروع کردم و در حال حاضرخبرنگار خبرگزاری تسنیم هستم.

از چگونگی ورود به عرصه خبرنگاری شهدا برایمان بگویید؟

با پایگاه خبری دزفول امروزشروع کردم  به دلیل اینکه رشته ی علوم اجتماعی خوانده بودم و در این زمینه مطالعات و مقالات پژوهشی ارائه داده بودم علاقه مند فعالیت در حوزه اجتماعی بودم.

چند ماهی از فعالیتم در سال۹۴نگدشت که یک اتفاقی برای من رقم خورد که تمام معادلات را باید بگم خدارا شکر بهم زد. همه چیز ازیادداشت «پول هایی که مدافعان حرم می گیرند» شروع شد

میشه بیشتر توضیح بدید؟

ورود به عرصه ی شهدا به اذن و اراده ی خودشان است؛ من فکر میکنم اگر شهدا نخواهند هیچ اتفاقی رخ نمی دهد. به مناسبت هفته  ۲۲بهمن قرار شده بود یک سری از دوستان دیداری با خانواده شهید سید مجتبی ابوالقاسمی داشته باشند. برای من این دیدار اولین دیدار بار با خانواده های شهدا بود. چون اصلا قبلش هیچ دیداری نرفته بودم. زمانی که خانه سیدمجتبی رفتم صبحت های  مادرشان، صبحت هایی که اعضای آن جمع از بزرگی و عظمت این شهیدروایت می کردند برایم خیلی جالب بود. درست یک هفته از ان دیدار نگذشته بود که برای تهیه خبر باید به حوزه بسیج الزهرا می رفتم در میان راه صبحت های و توهین کنایه برخی از افراد داخل اتوبوس بدجوری دلم را شکست «بخاطر پول رفته اند» وازاین دست صبحت های، زیاد رد و بدل می شد. انگار هزاران بمب را یکجا منفجر کنند. هنگ کرده بودم، فضا بسیار برایم تنگ شده بود، مات مبهوت شده بودم. نفس کشیدن برایم سخت شده بود. هفته قبل صبحت های دل شکسته یک مادر و الان چی دارم میشنوم.  مدام صبحت های و چهره مادر شهید ابوالقاسمی جلویم می امد. باورم نمیشد.برخی از مردم انقدر قدرنشناس باشند. یک هفته ای بیشتر خودم نبودم. فکرم بسیار آشفته بود. تا بعد از یک اتفاقی که برایم رخ داد.

ناخداگاه دستم به قلم شدم واین یادداشت را نوشتم. تمام زندگی من از ان روز به بعد تغییر کرد. با نوشتن هرخطش اشک می ریختم و با دل شکسته می نوشتم. تمام زندگی شخصی و کاری من را آن یادداشت تغییر داد. دیگر هیچ تمایل و رغبتی برای نوشتن در حوزه اجتماعی نداشتم. دیگر هیچ خبری از ان علاقه شوق هیچان نبود. تمام فکر ذکرم شده بود شهدا. شروع کردم به مطالعه تحقیق و کمک از بزرگان این عرصه(اقای صالحی زاده موجودی و سرتیپی) . یرای شروع کار دراین حوزه شروع کردم مصاحبه با خانواده های معزز شهدا بود. کمکم  پوشش خبر. یادوارهای ،گزارش، خبردر عرصه ایثار وشهادت. نقدو  انتقاد هرچی که مرتبط به عرصه ایثار و شهادت اضافه می شد.

چه اتفاقی امکان هست اشاره کنید؟

نه متاسفانه من نمی توانم دقیق درباره اتفاقات این یادداشت صحبت کنم فقط می تونم بگم شهید ابوالقاسمی اجازه دادند من به این عرصه وارد بشوم. نگاه شهید سیدمجتبی ابوالقاسمی تمام مسیر زندگی شخصی و کاری ام را تغییر داد.همیشه هوایم را دارند. به کوچکترین بن بستی که می رسم لطف عنایت شهدا همیشه شامل حال شده است

 

انتقاد به شما نشد که چرا یهو تغغیر مسیر دادید؟

چرا اتفاقا. برخی از همکارانم به من خرده گرفتند و گفتند داری استعداد کُشی میکنی، همه ی وقتت را در حیطه ایثار و شهادت نگذار. در عرصه های اجتماعی هم کار کنید و… اما من زمانی زندگی خودم را تباه کرده بودم که زودتر به این مسیر نیامده بودم. دیگر هیچ رغبت و تمایلی نداشتم. هر زمان خواستم خبر بنویسم یا در حوزه اجتماعی فعالیت کنم؛ دلم نبود! دیگر از ان هیجان و انرژی که چند ماه قبل وقتی وارد عرصه خبر شده بودم هیچ خبری نبود. ولی برعکس! زمانی که خواستم قلم بزنم در این حوزه یک انرژی فوق العاده ای به سراغم می امد دلم اینجا بود.

اسم خاصی برای مصاحباتتان دارید؟

بله قرارهای عاشقی

 

از هدفتان برایمان بیشتر بگویید؟

من معتقدم والدین و خانواده شهدا دایره المعارف دفاع مقدس هستند. پدر و مادر شهدا گنجینه های ارزشمندی برای ثبت و ضبط حماسه آفرینی فرزندان دزفول هستند. اگر نویسندگان و یا اصحاب رسانه  ثبت و ضبط نکنند متاسفانه ما با نابودی فرهنگ دفاع مقدس روبرو می شویم. چرا که ما الان متاسفانه داریم می بینیم که یکی یکیِ این عزیزان دارند از بین ما می روند و یا گرد پیری بر قامتشان می نشیند و یا اینکه خاطرات را دارند فراموش می کنند. بخاطر همین موضوعات من فکر میکنم باید این گنجینه های دفاع مقدس را حفظ کنیم. باید تمام کسایی که می توانند در این عرصه بیایند مسئولین مربوطه به آنها بها بدهند. جوان ها، هنرمندان ، فیلم سازان، نویسندگان و مستند سازان باید بیایند این عرصه را تا دیر شده دریابند. پشیمانی به بار نیایید.

سوژه های خبری را چطور انتخاب می کنید؟

«بهتر است بخاطر احترام به این عرصه از واژه موضوع استفاده کنیم» بیشتر موضوع هایم  را در گلزار شهدا پیدا می کنم. هر پنجشنبه معمولا سعی میکنم به گلزار شهدا بروم.

بخش دیگری را همکاران و دوستان لطف می کنند معرفی می کنند یا زمانی که در سطح شهر میروم با دیدن تمثیل شهدا اسم شهدا را یادداشت و پیگیر می شوم.

خاطره جالب از مصاحبه با مادران یا همسران شهدا برایمان بگویید؟

“باخنده۰″می گوید: خاطره که زیاد است. مصاحبه با مادر شهید علی یار خسروی بود. منظورم  سوال من را درست متوجه نشدند.پرسیدم «زمانی که خبر شهادت فرزندتان را به شما گفتند چه حس و حالی داشتید؟» مادر شهید گفت: یعنی دا دعوت گرفتم خب کوکم شهید بیسه چیک زندم گریه کردم « یعنی مادر عروسی گرفته بودم پسرم شهید شده بود گریه کردم جیغ زدم» با آن بیان شیرینی که مادر شهیدعلی یار خسروی داشت نمیدانستم بخندم یا شرمنده بشم

با توجه به کهولت سنی اکثر مادران شهدا ارتباط شما چگونه است که ساعت ها برایتان خاطره می گویند؟

همیشه در مصاحباتم سعی میکنم برای اینکه بتوانم ارتباط خوبی با مادران عزیز شهدا بگیرم.کلا به زبان دزفولی صحبت کنم و خیلی با متانت و صبر حوصله به صبحت هایشان گوش کنم اصلا در حین مصاحبه نوت برداری نمی کنم که بداند شش دانگ حواسم به صبحت هایشان است.

به گونه ای زمانی که برخی دوستانم برای عکاسی همراه هستند به من ی گویند: “وقتی صحبت میکنی احساس میکنیم در مقابل یک پیرزن ۸۰/۹۰ ساله هستیم. انقدر که با غلظت دزفولی صبحت می کنی و صمیمی می شوی

ولی یک خاطره جالب از اکثر قرارهای عاشقی این که وقتی که می روم برای برگشت یک نایلون پر از تنقلات و میوه و بیسکویت به من می دهند.

از تلخ ترین خاطرات دوران خبرنگاری تان برایمان بگویِید؟

تلخ ترین خاطراتم زمانی است که اشک  و بغض مادران شهدا را می بینم  که ما قدرشناس خانواده های شهدا نبوده ایم که مادران و پدرانشان گله مند هستند این تلخ با اینکه کسانی هستند و میتوانند به خانواده شهدا رسیدگی کنند ولی کوتاهی می کنند. که بعد پدر شهید محمد مهتدی بگوید خانواد های شهدا را رها کرده اند. این واقعا تلخ و دردناک است.

تلخ ترین خاطره ای که چند روز پیش برایم رقم خورد. زمان زیادی از مصاحبه با مادر شهید قانعی فر نگذشته بود که یکی از دوستان خبر فوت مادر شهید را به من داد خیلی برایم تلخ بود باورم نمی شد .

گاهی بعد از گرفتن بیوگرافی یک شهید که می خواهم برای مصاحبه با خانواده یا پدر و مادرش صحبت کنم، وقتی که متوجه میشوم به خاطر ناتوانی و کهولت سن نمی توانند صحبت کنند و یا اینکه پدر و مادرش در قید حیات نیستند، این خیلی برایم تلخ است.

وقتی می بینم اکثر پدر و مادرهای شهدا در قید حیات نیستند و متاسفانه مسئولین مربوطه، کسانی که باید خاطرات این گنجینه ها و دایره المعارف ها را ثبت و ضبط کنند، این موضوع را رها کرده اند و از بین ما رفته اند، این خیلی تلخ است.

وقتی میخواهی بروی با پدر و مادر یک شهیدی که هم شاخص بوده و هم سبک و سیره ی شاخصی داشته در زندگی اش، مصاحبه ای داشته باشی و متوجه می شوی پدر و مادرش در قید حیاط نیستند، این خبر برایم خیلی تلخ است.

ناراحت کننده ترین خبری که منتشر کردید؟

خبر شهید غلامحسین خورشید ناراحت کننده ترین خبری بود که منتشر کردم.  واقعا یک  اسوه را در گمنامی از دست دادیم.

این خبرهای  همه به عملکرد ضعیف بنیاد شهید برمی گردد. دریغ از یک سایت یا  کانال که این عزیزان و بزرگواران را معرفی کنند.ببنید  تمام اطلاعات شهدا و وصیت نامه هایشان، جانبازان و آزادگان در دسترس بنیاد شهید است. چرا نباید بنیاد شهید یک سایت داشته باشد؟؟ چرا نباید بنیاد شهید یک کانال داشته باشد و این بزرگوران را معرفی کند؟ بودجه فرهنگی که هیچ! روابط عمومی هم که هیچ!. این جای تأسف دارد. مسئولین ما باید به خودشان بیایند چون ما داریم یکی یکی خانواده های شهدا را از دست می دهیم بدون اینکه اطلاع داشته باشیم که در گوشه گوشه ی این شهر چه بزرگوارانی زندگی می کنند.

ما شاهد هستیم وقتی خانواده شهید، پدر یا مادر شهیدی از دنیا می رود، دریغ از یک اطلاعیه؛ ما باید اطلاعیه را از خود خانواده یا دوستانشان مطلع بشویم. چرا نباید کسی که این همه منبع اطلاعات است از آن استفاده کند؟! جالب اینجاست وقتی ما به سراغ بنیاد می رویم و از آنها اطلاعات می خواهیم، به روشهای مختلف سین جیممان میکنند.کارت خبری بدهید؛ خانواده ها راضی نیستند و …

این موضوع برعکس است. خانواده ها خیلی راضی هستند. ولی بخاطر اینکه گله مندهایی که ازعملکرد بنیادشهیداست، حاضر نیستند به ما شماره هایشان را بدهند.

 

شیرین ترین خاطره خبرنگاری:

این عرصه واقعا از عسل هم شیرین تر است.

مصاحبه شهید غلامحسین دیمی بود. تقریبا ۷ ماه قبل بود. از مادر شهید پرسیدم: “اگر یک روزی غلامحسین بیاد، چی به او میگیوید؟ خیلی طول نکشید که خبرش آمد که پیکر پاک و مطهر شهید غلامحسین دیمی شناسایی شده است. این خبر خیلی برایم شیرین بود.

شیرین تر از آن این بود .من دو سال دنبال مصاحبه با خانواده جاوید الاثر حاج حسین سعادتخواه بودم که بعد از یک سری از موانعی که بر سر راهم بود توانستم مصاحبه اش را بگیرم. خیلی برایم شیرین بود. ان شاءالله بتوانم خبر آمدن پیکر پاک حاج حسین سعادتخواه را هم به عنوان یکی از شیرین ترین خبر ها درج کنم.

سوژه ای بوده که دوست داشتی مصاحبه کنی ولی نشده؟

آره. با برخی از فعالان فرهنگی شهر بوده که فعلا تمایل نداشتند یا قبول نکردند.

خیلی دوست دارم مصاحبه ای با مسوالانی که در زمان جنگ بودند داشته باشم بگیرم اکنون که پست و مقام دارند. تا چه اندازه رهرو راه همرزم هایشان بودند.  هرچند بعید می دانم با توجه به نقدهایی که این روزها به برخی خبرنگاران و اصحاب رسانه شده قبول کنند.

متاسفانه الفاظی به کار برده شد که در شأن و منزلت یک مسئول و آن  هم در عرصه دفاع مقدس نبود البته بار اول نبود ما دیگر عادت کرده ایم.

تا الان چند مصاحبه انجام دادی؟

فکر میکنم ۴۰ یا ۵۰ مصاحبه باشند.

خبرنگاری شغل حساسی هست. خبرنگاری شهدا هم شاید تا حدودی حساس تر و تخصصی تر باشد. نقش خانواده شما در این راه چه بوده؟ از نگرانی هایی که در این مسیر ممکن بود برایشان بوجود آمده باشد برایمان بگویید:خاطره دارید؟

بعد از فوت پدرم، مامانم  برایم هم پدر بوده و هم مادر. همیشه تکیه گاهم بوده و در موفقیتم سهم بسزایی داشته است. نقش خانواده نقش بسزا و مثال نزدنی است. مامانم که سرمایه ی زندگی  من هستند. خب یک جاهایی اذیت شدند و دلهره بهشان وارد شد.

وقتی در حال ضبط مستندشهید سعد بودیم. بعضی مواقع ساعت ۲ شب به خانه برمی گشتم. بعضی روزها هم وقت و بی وقت بوده و یا روزهایی بوده که من کنار خانواده نبودم. مسافرت، تفریح و اوقات فراغت همه بودند و من نبودم و مامانم واقعا اذیت شدند و می گفت: “چرا همه هستند و تو نیستی؟” یا اینکه “چرا ساعتهای زیادی را پای پیاده سازی مصاحبه ها هستی؟” نه اینکه مانع کارم بشوند! بالاخره احساسات و عواطف مادرانه است. همه جوره حمایتم می کنند هم مالی و هم معنوی.

ان شاءالله خداوند سایه شان را بر سرم مستدام کند.

سال ۹۶ اولین خبرنگاری به عنوان خبرنگار جهادی را بچه های جهادی انجام دادی.چگونه وارد آن فضا شدید؟ آن فضا را چجور دیدید؟

بله خداراشکر این افتخارداشته ام ۳بار همراه تیم های اردوی جهادی باشم.

جوانانی حضور داشتند با تفکرات و عقاید متفاوت ولی  انقدراتحاد و همدلی، صمیمیت و ارتباط دوستانی موج میزد که باورکردنی نبود. شبانه روزی هم خواهران و اقایان خدمت می کردند. اقایان ساعت های زیادی تا نیم شب مشغول کار بنایی بودند بدون هیچ گونه چشم داشتی. در اردوهای جهادی خستگی معنی نداشت.

خاطره ای از اردوهای جهادی دارید؟

خاطره که زیاد دارم ، از گم شدن دوربینم تا خاطره بازداشت در اردوجهادی. همیشه دوستانم به من می گویند  چرا تحمل گرسنگی از شهدا یاد نمی گیری.”با خنده می گوید” من هیچ وقت نتوانستم این ضعف خودسازی شکم را از شهدا الگوبرداری کنم. تحمل گرسنگی  اصلا ندارم. طبق روال همیشه از صبح تا شب فعالیت می کردیم. چشمتان روز بد نبیند یک روز حجم کاری زیاد بود. به امید اینکه شام خوبی بخوریم و این گرسنگی رفع بشود به محل اسکان با شوق اشتیاق در حال رفتن بودیم. یک عدسی بچه ها درست کرده بودند که معلوم نبود چند کیلو آرد مخلوطش کردند. اصلا قابل خوردن نبود. آن شب با کلوچه بسکویت شب را سپری کردم. ولی تا صبح ازگرسنگی خوابم نیامد. قسمت هیچکس نشود.

شما معمولا ارتباط خوبی با دانشگاه ازاد دارید خاطره ازسفر اردوی راهیان نور برایمان  بگوید؟

بله درست می گوید. دانشجوی دانشگاه آزاد نبودم و خیلی با دانشگاه ازاد ارتباط خوبی دارم و همراهشان اردوهای راهیان نور و اردوهای جهادی می روم .فضای مملو ازمعنویت، خلوت با شهدا واقعا ارامش خاصی است. زیادراهیان نور رفته ام. اکثر هم کاری بوده اند. برای کار خبر همراه کاروان راهیان نور رفته بودم. موقع برگشت به خانه امدم نوحه ” منم باید برم” را زمزمه می کردم. مامانم که معمولا همیشه استرس و ترس دارند چون همیشه میگند: شجاعت زیاد به خرج میدهی، اخرش یک بلایی سر خودت می اورد. همین که این نوحه را زمزمه می کردم مامانم با جدیت گفت:« اگر تونی سوریه هم بروی تیر بخوری شهید بوی»

نقش اساتیدتان و پیشکسوتان در ورود شمابه عرصه خبر نگاری شهدا

بزرگان و پیشکسوتان این عرصه از جمله ( اقای صالحی زاده، موجودی و سرتیپی) نقش بسیارتاثیرگذاری داشتند. هم در زندگی شخصی ام وهم خبرنگاری.

شده  دل ازرده بشید؟.

بله زیاد. ولی انقدر این عرصه برام مقدس و ارزشمند است که  با عنایت همیشگی شهدا راه همیشه برام همواره است

آخرین کتابی که خواندید

آخرین کتابی که خواندم کتاب یادت باشد  زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی بود.شهیدی که زندگی اش سرشار از  دلدادگی وعشق ومحبت بود . از زندگی مشترک حضرت امیر المومنین و حضرت  زهرا  بسیار الگو گرفته بودند.

آخرین استوری و جمله تان:

آخرین استوری تبریک تولد شهید سید مجتبی ابوالقاسمی بود. بی مقدمه به نماز وارد نمی شویم شهیدچیز دیگراست نامش مجتبی است. تولدت مبارک سیدجان.

جمله آخر:

امیدوارم که هیچ وقت از مسیر شهداجدا نشوم. ثابت قلم و قدم باشم ورهرو راه شهدا درعمل باشم.مدیونم شهدا هستم ان شاءالله به شرط لیاقت شفاعت مرا فردای روز قیامت کنند. خانواده شهدا را از یاد نبرید .انتظار زیادی ندارند دیدار با خانواد های شهدا داشته باشید

 

 

 

 

 

لینک کوتاه: http://bidardez.ir/?p=2538

true
true
false
true

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

√ کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
√ آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد