×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

اخبار سایت

false
false
false

گفتگو با حاج حمید آستی مبارز دوران انقلاب در دزفول (قسمت دوم)

ماجرای درگیری عضو گروه منصورون با مامورمخفی زندان

فردی در زندان داشتیم که اصطلاحا به او مهندس می گفتند. او مامور مخفی و عامل نفوذی ماموران در میان زندانیان بود هرچند همه او را می شناختند. جرم او قتل بود و به خاطر اینکه از زندانی او کم بشود یا از اعدام نجات پیدا بکند، برای ماموران زندان گزارش می برد و اخبار مربوط به زندانیان سیاسی را به آنها می رساند.

کار او به جایی رسید که علنا به زندانیان سیاسی توهین می کرد، مخصوصا در زمان پخش اخبار. مهندس جلوی تلویزیون می نشست و زمانی که عکس شاه لعنتی اول اخبار می آمد، خود را احساساتی نشان می داد و با صدای بلند توهین می کرد به مخالفان شاه.

چند روز گذشت و با خودم گفتم این باید یک تودهنی بخورد، بالاتر از زندان که جایی نداریم. یک شب قبل از اینکه مهندس خواست دست هایش را بهم بزند و توهین بکند، من از انتهای سالن گفتم :«خفه شو» بعد رفتم جلو و جلوی رویش هم تکرار کردم.

مهندس بلافاصله رفت دفتر زندان و گزارش داد. صدا زدند آستی بیاید نگهبانی. من سوره توحید را می خواندم و به سمت نگهبانی می رفتم.

از آن طرف که من اطلاعی نداشتم. یک نفر زندانی ابد بود به نام صیدعلی شیراوند و اهل یکی از روستاهای خرم آباد بود. زندانی ها  خیلی احترام ما را داشتند حتی به ما می گفتند «شما سید هستید، شما که قرآن می خوانید سید هستید». بلافاصله در زندان پیچید که آستی با مهندس درگیر شده است، از جمله خبر به صیدعلی شیراوند رسیده بود. صید علی شیراوند تیزبر را گرفته بود و داد میزد مهندس کجاست. -حالا تیزبر چی بود؟ زندانی ها و مخصوصا زندانی های ابد، فنر های تخت ها را جدا می کردند و آنقدر آن ها را روی سیمان های کف زمین می کشیدند که به شدت تیز می شد.- بلافاصله به مهندس می گویند که صید علی با تیزبر دنبال تو می گردد. مهندس هم از ترس دوباره به نگهبانی اعلام می کند که من فکر می کردم آستی بوده و اشتباه کردم. وقتی من به نگهبانی رسیدم؛ گفتند که با تو کاری نداریم و اشتباه شده است.

بیهوشی مادرم درب زندان در موقع آزادی؛ خاطره ای تلخ از دوران انقلاب برایم رقم زد

خاطره تلخی که برای من بود، که حتما هم خیری در آن بوده است، اولا من ۱۰ روز دیرتر از دیگر دوستانم آزاد شدم. کتاب هایی از دکتر شریعتی و دیگر نویسندگان را که با جلد بدی برای ما می آمد را من بین زندانیان توزیع می کردم. این ها را از من گرفته بودند. از جمله یکی از کتاب های دکتر شریعتی را به سید محمد جهان آرا داده بودم. یک روز که آمده بودند و تمام زندان را برای یک موضوع دیگری تفتیش می کردند، این کتاب ها را در وسایل جهان آرا پیدا کردند. از گروه شهید سبحانی خوف عجیبی پیدا کرده بودند. به این ها خبر داده بودند برای گروه سبحانی بمب آورده اند و اینها می خواهند زندان رامنفجر کنند. ما اطلاعی از این مطلب نداشتیم. ولی این کتاب ها را پیدا کردند. وقتی کتابها را از جهان آرا گرفتند من رفتم جلو و گفتم اینها را من به ایشان دادم. و این ها را به نام من پرونده کردند.

روزی که قرار بود همه آزاد بشویم و خانواده ها آمده بودند به استقبال ما، به آن ها گفته بودند فعلا آستی آزاد نمی شود. تا بعد از ۱۰روز که صدا زدند فلانی آزاد است و می تواند برود. وقتی خواستم از زندان خارج شوم، معمولا یک کفشی به هر زندانی می دادند. کفشی که به من دادند پاشنه اش بلند بود و من نمی توانستم با ان راه بروم. وقتی وارد حیاط زندان شدم، معاون ساواک دزفول آقای کشاورز در حیاط زندان بود. به من گفتند سوار ماشین شو.

در همان زمان مادرم جلوی زندان کنار یک کبابی که اصالتا دزفولی بود نشسته بود. وقتی خواستند من را ببرند مادرم به او گفته بود برو و ببین حمید را کجا بردند. اوهم سوال کرده بود. وقتی به مادرم گفته بود دارند من را به ساواک می برند، مادرم همان جا کنار خیابان بیهوش می شود. پیش خودش گفته بود که دوباره حمید باید سه سال دیگر در زندان بماند.

از حدود ساعت ۸صبح تا ۲بعد از ظهر از من باز جویی کردند و در آخر هم گفتند پرونده تو را باز می گذاریم و اگر کوچکترین موردی هم بود اول باید موضوع این کتابها را پاسخ بدهی ولی فعلا آزادی.

از میدان ساعت که مقر ساواک بود تا خیابان فردوسی بدون کفش من فقط می دویدم تا زودتر به مادرم برسم و او را از نگرانی خارج کنم. وقتی رسیدم تمام کف جوراب هایم از بین رفته بود. تلخ ترین روز عمرم از زندان و ساواک و …، این روز بود.

بعدا به من گفتند که مادرم اینگونه تصور کرده است که حتما سه سال دیگر برای من زندانی بریده اند. وقتی ساعت ۲ به خانه رسیدم، هنوز حال مادرم خب نشده بود و باور نمی کرد من برگشته ام.

شهید عبدالحسین سبحانی و شهید عزیز صفری شهدای شاخص دوران انقلاب در دزفول

خاطراتی از شهید عزیز صفری و یکی هم از شهید سبحانی نقل کنم.

شهید عزیز صفری اهتمام زیادی به نماز داشت. قبل از اذان حدود نیم ساعت قبل وضو می گرفت و نماز مستحبی می خواند و دیگران را نیز تشویق می کرد.

یکی از ویژگی شهید سبحانی جذب افراد بود. جاذبه ی عجیبی داشت، می گفت فلان خانواده، جوانی دارند مسجد نمی آید، برویم دعوتش کنیم. به شهید سبحانی می گفتند: این وضع لباسش خوب نیست، موهایش بلندند و… گفت اشکال نداره دعوتش کنید، و به او نگویید که ظاهرت خوب نیست. وقتی که به فلانی می گفتند که سبحانی با شما کار دارد، می گفت: که واقعا سبحانی با من کار دارد!؟ وقتی آن شخص می آمد و سبحانی او را می دید به او می گفت کجایی تو!؟ چرا نمیای تو پیش ما!؟ حالا این اولین دیدار آن ها بود این شخص با این برخورد گرم جذب سبحانی و جلسه قرآن می شد؟ بدون اینکه کسی به این شخص تذکر بده مسیرش در یک هفته عوض می شد. شهید سبحانی ویژگی های عجیبی داشت، که در آن زمان پیشتاز در میدان بود. ایشان ذره ای ترس در وجودش نداشت، نه در سخنرانی، نه در برخورد، نه در زندان، حتی در ساواک، با مامورین برخورد می کرد. شبانه روز مطالعه می کرد. تمام پول هایی که به دستش می رسید برای کارهای فرهنگی و… هزینه می کرد. شهید سبحانی گفته بود که مرحوم حجت الاسلام سیداحمد خمینی را برای سخنرانی به دزفول دعوت کنید. ما خدمت ایشان رسیدیم، ایشان گفتند: من نمی توانم بیایم ولی آقای زند وکیلی می تواند بیاید و این طور شد که ایشان را برای سخنرانی دعوت کردیم. من شاهد بودم شهید سبحانی بعد از سخرانی یک بسته پول به ایشان داد و ایشان خیلی تحت تاثیر موقعیت سبحانی قرار گرفت. پول ها را پس داد و گفت جایی دیگر خرجشان بکنید. شهید سبحانی می توانست لباس تهیه کند ولی تهیه نمی کرد، لباسهایش وصله دار بود. شهید سبحانی با رفتارش تحول ایجاد می کرد کسی که ایشان را می دید مشخصات یک شیعه یا مسلمان را لمس می کردند. وقتی جلسه تشکیل می دادند، مسجد مملو از جمعیت به خصوص جوانان می شد.

تفاوت قبل از انقلاب و بعد از انقلاب زمین است تا آسمان ولی من می گویم تفاوت جهنم است تا بهشت

همان طور که گفتیم دو حکومت هست یکی توحیدی و دیگری غیر توحیدی (مادی). مقایسه این دو حکومت از نظر منطقی درست نیست، چون یکی معنویت هست و دیگری مادیت؛ ولی می توانیم تفاوت های بعد از انقلاب و پس از انقلاب را گفت. برای مثال:

  • در سال ۱۳۵۱ یک شخص را به زندان آورده بودند، و جرمش این بود شعار در دبیرستان نوشته بود. شعارش مرگ بر شاه یا طاغوت نبود، بلکه این بود: درود بر گروه سبحانی؛ برای همین یک شعار دو سال زندان برایش حکم زدند.

در سال ۱۳۷۶ بعد از انتخابات ریاست جمهوری یک شخصی ساعت ۱۰صبح روزشنبه بعد از انتخابات، در آن دست پل شعار می نوشت. نوشته بود: مرگ بر فلانی و مرگ بر اسلام دروغین. من رفتم جلو و گفتم: چرا این شعار را نوشتی؟ آن شخص گفت: که خیلی خوب کردم! حدود ۲۰نفر دورمان جمع شدند و زنگ زدیم اطلاعات و گفتیم: که شخصی هست که شعار می نویسد. آن ها گفتند که رهایش کنید! دوباره پشت تلفن تاکید کردیم که شعار نوشته است، گفت: آقا می دانم چی گفتی ما به خاطر شعارنویسی کسی را دستگیر نمی کنیم و رهایش کنید. به آن شخص گفتم پاکش کن و برو. آن شعارنویس گفت: پاکش نمی کنم. جرم این شعار صفر می باشد؛ آن هم نه یک شعار! بعدا هم رفت جایی دیگر هم نوشت و دوباره تماس گرفتیم با اداره اطلاعات و آن ها گفتند می خواهید به شما بگوییم فامیل این شخص چیست! ما برای شعار نوشتن کسی را دستگیر نمی کنیم. چیزی هم که جالب بود اطلاعات و یا فرمانداری نمی آمد شعار را پاک کند خود مردم می آمدند و شعارها را روی دیوار پاک می کردند.

  • یک نفر را دستگیر کرده بودند دوم دبیرستان جرمش این بود که در سینما سرود شاهنشاهی کذایی نواخته شد و این دانش آموز نه ایستاده بود و نمی دانست که باید بایستد. بعد از کتک کاری مفصل یک سال زندان برایش در نظر گرفتند.

در سال ۱۳۸۰ در دبیرستان پایگاه وحدتی دزفول جهت سخنرانی دعوت شده بودم اول مراسم سرود ملی جمهوری اسلامی نواخته شده بود از  ۱۰۰نفر دانش آموز ۳نفر بلند شدند. آنجا هیچ کس تذکری به دانش آموزان نداد وکسی دانش آموزان را کتک نزد و به زندان نفرستاد.

این تفاوت ها زیاد هستند و قابل مقایسه نیستند. تفاوت قبل از انقلاب و بعد از انقلاب زمین است تا آسمان ولی من می گویم تفاوت جهنم است تا بهشت.

در دوران طاغوت اصلا کسی جرأت نمی کرد حرفی بزند مگر عده ی معدودی. ساواک اعلام کرده بود که اگر دو نفر حرف بزنند، سومین نفر ما هستیم. این حرف را فقط می تواند خدا بگوید و پیامبران و ائمه (ع) که علم غیب دارند. از سال ۱۳۵۰ علنا می گفتند خدایگان شاهنشاه آریامهر. دیگر می گفتند خدا! این ادعاهای اینچنینی برای گول زدن مردم بود.

با تشکر از همراهی شما

لینک کوتاه: http://bidardez.ir/?p=3916

true
true
false
true

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

√ کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
√ آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد